×

منوی بالا

منوی اصلی

دسترسی سریع

اخبار سایت

جدیدترین ها

امروز : جمعه, ۳۱ فروردین , ۱۴۰۳  .::.   برابر با : Friday, 19 April , 2024  .::.  اخبار منتشر شده : 0 خبر
بسته محتوایی روز چهارم محرم| کودکان من به قربان علی اصغرت

به گزارش تهران۲۴، همزمان با فرارسیدن ماه محرم، متناسب با عزاداری هیأت‌های مذهبی در هر روز این دهه، بسته مقتل به همراه صوت روضه، زمینه، واحد و شور متناسب هرروز منتشر خواهیم کرد.

در چهارمین شب و روز ماه محرم در هیأت‌های مذهبی به عزاداری برای شهادت حر و همچنین شهادت طفلان حضرت زینب (س) پرداخته می‌شود.

ابتدا خلاصه‌ای از مقتل شهادت حر ارائه می‌شود:

حر بن یزید ریاحی با هزار نفر، اولین کسی بود که راه را بر امام حسین علیه‌السلام بست و اجازه نداد به سمتی حرکت کند. آن‌گاه که بر امام به دستور ابن زیاد سخت گرفت امام به او فرمود: «مادرت به عزایت بنشیند!»

حر سر به زیر افکند و عرض کرد: «اگر غیر از شما در عرب کسی نام مادرم را می‌برد پاسخ می‌دادم، اما چه کنم که مادر شما فاطمه علیه‌السلام است.»

روز عاشورا وقتی امام حسین علیه‌السلام فریاد بر آورد: «أما من مغیث یغیثنا لوجه الله؟ أما من ذاب یذب عن حرم رسول الله.» آیا فریادرسی نیست که به فریاد ما برسد؟ آیا کسی نیست که از حریم پیامبر (ص) و خاندانش دفاع کند؟

حر سخت بر خود لرزید و به عمر بن سعد گفت: «آیا به راستی با حسین علیه‌السلام خواهی جنگید؟» پاسخ داد: «ای والله قتالا ایسره ان تطیر الرؤس و تطیح الایدی.» آری، به خدای سوگند با او خواهم جنگید؛ پیکاری که آسان‌ترینش، جدا شدن سرها و دست‌هاست.

حر بازگشت. در حالی که می‌لرزید، شخصی به او گفت: «اگر از من می‌پرسیدند شجاع‌ترین مردم کوفه کیست، شما را نشان می‌دادم. اینک این چه وضعی است که داری؟»

حر گفت: «انی و الله اخیر نفسی بین الجنة و النار، فوالله لا أختار علی الجنة شیئا و لو قطعت و أحرقت.»

خود را میان بهشت و دوزخ می‌نگرم و به خدا قسم که چیزی را به جای بهشت برنخواهم گزید؛ گرچه قطعه قطعه شده و سوزانده شوم.

آنگاه در حالی که دست‌های خود را روی سر نهاده بود، می‌گفت: «خدایا! من به بارگاه تو روی توبه آورده‌ام. توبه‌ام را بپذیر؛ چرا که من در دل دوستان تو و فرزندان پیامبرت هراس افکندم.»

هنگامی که به امام نزدیک شد، آن حضرت فرمود: «که هستی؟» پاسخ داد: «جعلت فداک انا صاحبک الذی حبسک عن الرجوع و جعجع بک، والله ما ظننت ان القوم یبلغون بک ما أری، و أنا تائب الی الله فهل تری لی من توبة؟» حسین جان! فدایت شوم! من همان کسی هستم که شما را از بازگشت به سوی مکه و مدینه باز داشت. همان کسی هستم که راه را بر شما بستم؛ اما هرگز گمان نمی‌کردم که این ستمکاران با شما این گونه رفتار کنند و اینک پشیمانم. به بارگاه خدا توبه کرده‌ام. آیا توبه‌ام پذیرفته است؟»

امام فرمود: «آری، خدا توبه‌ات را می‌پذیرد و تو را مورد بخشایش قرار می‌دهد. پیاده شو که میهمانی و مورد احترام. پیاده شو و کمی آرام گیر. «نعم یتوب الله علیک.»

حر گفت: «حسین جان! من سواره کارآمدتر هستم و سرانجام کار فرود خواهم آمد.» آنگاه افزود:‌ «بدان دلیل که من نخستین کسی بودم که راه را بر شما بستم و خاطر شما را آزردم، اینک اجازه دهید نخستین کسی باشم که جان را در راه آرمان‌های شما فدا کنم و در برابر دیدگانتان به خون آغشته گردم؛ تا در روز رستاخیز، این شایستگی را بیابم که با جدت پیامبر خدا روبرو شوم و و مورد لطف و عنایت آن حضرت قرار گیرم.»

سپس گفت: «یابن رسول الله! زمانی که از کوفه خارج شدم، صدایی شنیدم که می‌گفت: بهشت بر تو بشارت باد! گفتم: وای بر حر و بشارت بهشت؛ در حالی که به جنگ پسر رسول خدا می‌رود.»

امام فرمود: «تو به خیر رسیدی و پاداش تو محفوظ است.»

امام حسین علیه‌السلام در برابر اصرار او به وی اجازه فداکاری داد و عازم میدان شد و جمع کثیری را به درک واصل کرد تا با پیکری آغشته به خون سر بر بستر شهادت نهاد.

هنگامی که پیکر به خون‌خفته او را نزد پیشوای آزادگان آوردند، آن حضرت با دست نازنین خود خاک‌ها و خون‌ها را از چهره او کنار زد و ‌فرمود: «راستی که آزادمرد دنیا و آخرت هستی؛ درست همان‌سان که مادرت تو را «حر» نام نهاد.»

منابع

لهوف/ سیدبن طاووس (ره)
امالی/ شیخ صدوق (ره)
نفس‌المهموم/ شیخ عباس قمی (ره)
مقتل طفلان حضرت زینب (س)

در ادامه مقتل شهادت طفلان حضرت زینب (س) نیز ارائه می‌شود:

عون بن عبدالله بن جعفر/ محمدبن عبدالله بن جعفر

برخی گفته‌اند هر دو فرزندان حضرت زینب سلام‌الله علیها بوده‌اند؛ اما بنا بر نقل مشهور و صحیح‌تر، مادر عون، حضرت زینب علیها سلام و مادر محمد، خوصاء بنت حفص از بنی بکر بن وائل است.

روزی که امام حسین (ع) از مکّه عازم عراق شد، عبدالله‌بن‌جعفر، شوهر حضرت زینب (س) فرزندان خود، محمد و عون را همراه امام حسین (ع) روانه ساخت تا در رکاب حضرت باشند و به ایشان وصیت کرد که هرگز از جانبازی در راه امام کوتاهی نکنند.

روز عاشورا حضرت زینب (س) لباس نو بر تن عون و محمد پوشاند و آن‌ها را آماده شهادت ساخت.

سپس هر دو را نزد ابی عبدالله (ع) آورد و برای ایشان اجازه جهاد خواست. امام نخست اجازه نمی‌داد. سیدالشهدا علیه‌السلام فرمود: شاید همسرت عبدالله راضی نباشد. حضرت زینب (س) عرض کرد: همسرم به من سفارش کرد که اگر کار به جنگ کشید، پسرانم جلوتر از پسران برادرت به میدان بروند.

سرانجام امام با اصرار خواهر اجازه داد.

عون این‌گونه رجز می‌خواند:

ان تنکرونی فانا ابن جعفر
شهید صدق فی‌الجنان ازهر
یطیر فیها بجناح اخضر
کفی بهذا شرفا فی‌المحشر

و محمد نیز چنین رجز خواند:

اشکو الی الله من العدوان
فعال قوم فی الردی عمیان
قد بدلوا معالم القرآن
و محکم التنزیل و التبیان
و اظهروا الکفر مع الطغیان

ابتدا محمد پس از نبردی دلاورانه که ۱۰ نفر را کشت، توسط عامر بن نهشل تیمی ملعون به شهادت رسید. عون کنار بدن غرق خون محمد آمد و گفت: برادرم! شتاب مکن که به زودی من نیز به تو می‌پیوندم. عون نیز پس از به درک واصل کردن سه سوار و ۱۸ پیاده توسط عبدالله بن قطبه طایی شهید شد.

امام حسین علیه‌السلام، پیکر پاک آن دو نوجوان را بغل گرفت و در حالی که پاهایشان به زمین کشیده می‌شد، آن‌ها را به سوی خیمه آورد. برخی گفته‌اند زنان به استقبال جنازه‌های آنها آمدند. اما حضرت زینب (س) که همیشه پیشتاز بود دیده نمی‌شد. او از خیمه بیرون نیامده بود تا مبادا چشمش به پیکرهای به خون تپیده پسرانش نیفتد و بی‌تابی نکند. شاید هم از این رو که مبادا برادرش، امام حسین علیه‌السلام در این حال بنگرد و در برابر خواهر شرمنده یا بی‌جواب بماند.

منابع:

نفس‌المهموم/ حاج شیخ عباس قمی
الوقایع و الحوادث ج ۳/ محمدباقر ملبوبی
تذکره‌الشهدا/ ملاحبیب کاشانی

روضة العلما جرعه ـ حجت‌الاسلام رفیعی ـ  طفلان حضرت زینب سلام الله علیها

روز عاشورا وقتی زینب سلام الله علیها دید حسین علیه‌السلام غریب و تنهاست، لباس نو بر تن بچه‌ها کرد، صدا زد: عزیزان دلم، ببینید حسین علیه‌السلام غریب است و دیگر کسی را ندارد. ببینید تکیه بر نیزه غریبی زده. آیا صدای «هل من ناصرش» را نمی‌شنوید؟ من دیگر نمی‌توانم گرد غریبی را در صورتش ببینم. 

شمشیر به دستشان داد و بچه‌ها را آماده کرد، عزیزانش را خدمت برادر آورد، صدا زد: حسین جان، اجازه بده «عون» و «محمد» فدای تو شوند. ابی عبدالله اجازه نداد. حتی فرمود: شاید همسرت عبدالله راضی نباشد. زینب سلام الله علیها عرض کرد: چنین نیست بلکه همسرم به من سفارش کرد که اگر کار به جنگ کشید، پسرانم جلوتر از پسران برادرت به میدان بروند.  اباعبدالله با اصرار زیاد زینب اجازه داد. زینب سلام الله علیها آن دو گل سرخش را به سوی میدان بدرقه کرد. 

عمر سعد گفت: این خواهر عجب محبتی به برادرش دارد که دو نور دیده‌اش را به میدان فرستاده است! وارد میدان شدند، به جنگ پرداختند و هر دو به شهادت رسیدند. حسین علیه السلام پیکر آن دو را بغل گرفت و در حالی که پاهایشان به زمین کشیده می‌شد، آن‌ها را به سوی خیمه ها آورد. همه بانوان به استقبال آمدند، اما زینب سلام الله علیها دیده نشد. زینبی که همیشه پیشاپیش خانم‌ها بود. مبادا حسین او را ببیند و خجالت بکشد. مبادا چشمش به پیکر به خون تپیده عزیزانش بیفتد و بی‌تابی کند.

اما همین زینب، هنگامی که صدای علی اکبر بلند شد، صدای گریه زینب هم بلند شد. وقتی به جنازه علی اکبر رسید بدن علی اکبر را در آغوش گرفت و با سوز دل صدا می‌زد: علی جان!

طفلان حضرت زینب (سلام الله علیها) ـ غلامرضا سازگار

دو خورشید جهان آرا، دو قرص ماه، دو اختر 
دو آزاده، دو دلداده، دو رزمنده، دو هم سنگر 

دو شایسته، دو وارسته، دو دردانه، دو ریحانه 
دو نور دیده در دیده، دو روح روح در پیکر 

دو یاس ارغوانی نه، بگو دو آیه قرآن 
دو یوسف نه، دو اسماعیل از یک قهرمان هاجر 

کشیده شانه بر مو، شسته صورت از گلاب اشک 
گرفته چون دو قرآن دخت زهرا هر دو را در بر 

به سر شور و به رخ اشک و به کف تیغ و به دل آتش 
به سیرت، سیرتِ قاسم، به صورت، صورتِ اکبر 

منای کربلا گردیده محو این دو قربانی 
نوای نینوا از نایشان بر گنبد اخضر 

گرفته دستشان را برده با خود زینب کبری 
که قربانی کند در مقدم ثارالله اکبر 

بگفت: ای جان جان، جان دو فرزندم به قربانت 
تو ابراهیمی و اینان دو اسماعیل ای سرور! 

دو اسماعیل نه، دو ذبح کوچک، نه دو قربانی 
قبول درگهت کن منتی بگذار بر خواهر 

اگر اذنم دهی اینک به دست خود بگردانم 
دو فرزند عزیز خویش را دور علی اصغر 

امید زینب است ای آفتاب دامن زهرا  
که افتد این دو قرص ماه را بر خاک راهت سر

سفارش کرده عبدالله جعفر بر من ای مولا 
که این دو شاخة گل را کنم در مقدمت پرپر 

به اذن یوسف زهرا دو ماه زینب کبری 
درخشیدند در میدان چو خورشید فلک گستر 

فلک در آتش غیرت، ملک در وادی حیرت 
که رو آورده در میدان دو حیدر یا دو پیغمبر! 

یکی می‌گفت دو خورشید از گردون شده نازل 
یکی گفتا دو مه تابیده یا دو آسمان اختر 

ندا دادند ما دو شیرزاده ایم زینب را 
که باشد جده ما فاطمه صدیقة اطهر 

پیمبر جد و زهرا جده و مادر بود زینب 
حسین بن علی خال و پدر عبدالله جعفر 

خروشیدند همچون شیر با شمشیر یک لحظه 
دو حیدر حمله ور گشتند بر دریایی از لشکر 

تو گفتی در احد تابیده دو بدر جهان آرا 
و یا دو حیدر کرار رو آورده در خیبر 

ز آب تیغ هر یک آتشی می‌ریخت در میدان 
که گفتی شعلة خشم خدا پیچیده در محشر 

چو آتش بر فلک فریاد می‌رفت از دل دشمن 
چو باران بر زمین می‌ریخت دست و پا و چشم و سر 

ز هم پاشیده چون پیراهن از هم هر دو اعضاشان 
ز بس بر جسم شان بنشست زخم نیزه و خنجر 

به خاک افتاد جسم پاکشان چون آیه قرآن 
دریغا ماند زیر دست و پا دو سوره کوثر 

چو بشنید از حرم فریادشان را یوسف زهرا  
به سرعت آمد و بگرفت همچون جانشان در بر 

دریغا دو همای عشق در آغوش ثارالله 
همای روحشان از موج خون در آسمان زد پر 

چو دید از قتلگه آرند آن دو سرو خونین را 
درون خیمه زینب گشت پنهان با دو چشم تر 

نهان شد در حرم کو را نبیند یوسف زهرا
مبادا چشم حق گردد خجل ز آن مهربان مادر 

بیا لیلا تماشا کن مقام و صبر زینب را 
که در یک لحظه داده در ره دین دو علی اکبر 

به ثارالله و صبر زینب و خون دو فرزندش 
سلام «میثم» و خلق خدا و خالق داور

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.