چشمانش خیره بود، انگار اشکی برای فرود نداشت، به گمانم هنوز هم آن لحظات رعبانگیز در ذهنش مرور میشود، آرتینی که چشمانش خون میدید و گوشهایش پر بود از صدای گلوله، انگار همانجا در همان لحظه جا مانده بود!
چشمانش خیره بود، انگار اشکی برای فرود نداشت، به گمانم هنوز هم آن لحظات رعبانگیز در ذهنش مرور میشود، آرتینی که چشمانش خون میدید و گوشهایش پر بود از صدای گلوله، انگار همانجا در همان لحظه جا مانده بود!