به گزارش تهران۲۴؛ نشست بررسی کتاب صد سالگی حوزه قم و مسائل جامعه ایران، با همکاری انجمن اندیشه و قلم و خانه اندیشمندان علوم انسانی ۲۸ آذرماه با سخنرانی آیتالله سیدمصطفی محقق داماد، حجتالاسلام والمسلمین رسول جعفریان، حجتالاسلام والمسلمین رضا مختاری و اکبر ثبوت در سالن خانه اندیشمندان علوم انسانی برگزار شد.
در ادامه مشروح سخنان آیتالله سیدمصطفی محقق داماد را میخوانید؛
کتاب «صدسالگی حوزه قم و مسائل جامعه ایران» که استاد جعفریان تألیف کردند از نوادر کارهایی است که درباره حوزه علمیه قم انجام شده است. تا جایی که من میدانم، در هفدهم ذیقعده که سالگرد جد ما بود، هر سال یک مجلس تحت عنوان مجلس ختمی برگزار میشد.
من حدود ۱۰ سال بعد از وفات شیخ عبدالکریم حائری متولد شدم و در کلاس ششم ابتدایی یا ابتدای طلبگی بودم که میشود سال ۱۳۳۶ که این جلسات برگزار میشد و از حوزه نیز یک واعظ معروف به نام شیخ مرتضی انصاریقمی منبر میرفت و در مورد قم و تأسیس حوزه قم سخن میگفت. البته بنده به دلیل شرایط خانوادگی به صورت شفاهی از تاریخ مطلع میشدم. بنابراین قصههای حاج شیخ سر زبانها بود و ما میشنیدم اما به خاطر ندارم کتابی از وضع حوزه به این صورت تاکنون نوشته شده باشد.
اما جای یک چیزی را در کتاب خالی میدانم و آن اینکه چرا حوزه قم تأسیس شد. چه اینکه حوزه عظیم نجف بوده و حوزههای کوچکی مانند خراسان و اصفهان و یزد هم بودهاند اما چرا حوزه قم تأسیس شد؟ من هرچه ورق زدم چیزی ندیدم که قانع کننده باشد که حکمت اولیه تأسیس حوزه را نوشته باشد اما چند سال قبل، روزنامه ایران در سالگرد حوزه با من به عنوان نوه مؤسس حوزه علمیه چند مصاحبه گرفت که من آن وقت این را مطرح کردم که انگیزه تأسیس حوزه علمیه قم چه بود.
* ماجرای رفت و آمد شیخ عبدالکریم به اراک و نجف
در بیت ما اسنادی بود که باید حفظ میکردند اما متؤسفانه حفظ نشد اما جسته گریخته اسنادی وجود دارد که به صورت شفاهی و کتبی است و به آنها اشاره میکنم. شیخ یزدی اول یک سفر به دعوت مردم اراک به این شهر رفته است اما پس از چند سال از اراک به عراق برگشته است. یک هدیه بسیار ارزندهای برای ما از این جریان باقی مانده و آن اینکه وقتی از اراک رفته، نوشتههای خود را در آنجا گذاشته و رفته است.
زمانی که من رییس بازرسی کل کشور بودم، یک روز منشی من گفت یک شیخی آمده و وقت ملاقات میخواهد و میگوید هدیهای برای ایشان دارم. آمد داخل و گفت اسم من مهدوی کرهرودی است. شیخ عبدالکریم در تابستان به دِه ما میآمد و منزل ما را اجاره میکرد. وقتی که به عتبات برگشته، نوشتههایش را در گنجه گذاشته و رفته است. سپس یکسری نوشتهها را به من داد و گفت هرکه این کاغذها را خواسته به او ندادم اما مشکلی دارم که اگر آن را حل کنید میگذارم یک نسخه از روی اینها بردارید. این نسخهها را داد و دیدم خط ایشان است و یک دوره تقریرات درس مرحوم سیدمحمد فشارکی را نوشته بود، البته نه همه اصول. بالای صفحات نیز عبارت یا ولی الله ادرکنی را نوشته بود.
این آقا که آمده بود نزد من، پسری داشت که به لحاظ علمی جایگاه مهمی داشت و از طرفی کلیههایش از کار افتاده بود و میگفت درخواستم این است که شرایطی فراهم شود که یک پسر دیگرم که میخواهد به خارج از کشور برود و یکی از کلیههایش را به او بدهد بتواند چنین کاری کند؛ چون به دلایلی ممنوع الخروجش کردهاند. من کارش را دنبال کردم و مشکلش حل شد. سپس از این مطالب کپی گرفتم و گفتم این کپی برای تو و اصل برای ما است؛ چون ملک ما است و از نظر شرعی هم متعلق به ماست. سپس دایی بزرگ ما که تهران بودند این را دیدند و خیلی هم خوشحال شدند و گفتند اینها شرعاً برای ماست.
بنابراین شیخ عبدالکریم یک سفر به اراک داشته و سپس به عتبات بازگشته است اما باید دید چطور به قم آمده و حوزه را تأسیس کرده است. در این آمدن به قم یک جریانی را به صورت زبانی شنیده بودم و دنبالش رفتم تا سندش را پیدا کنم. دو نفر که آن واقعه را دیده بودند را پیدا کردم. البته این را هم باید بگویم که یک مرتبه دیگر نیز ایشان به اراک رفته است. نامهای در بیت ما هست که برای پدر آیتالله ستوده است که نوشتهاند چرا از نجف برنمیگردی؟ ایشان در جواب گفته دفعه اول که به اراک آمدم به دعوت عدهای از ملاکین و ثروتمندان اراک بود. دوست نداشتم که من در آن شهر تحت فرمان و نظر آنها باشم و دلم میخواست مستقل باشم. سپس چند نفری که میزبان بودند از دنیا رفتند و در ادامه علمای اراک از ایشان دعوت کردند.
* ماجرای خروج شیخ عبدالکریم از اراک
اما بحث این است که چطور ایشان از اراک به قم رفته است. یک مردی در اراک بوده که کارش خادمی مسجد بوده است و از طرفی هم هر کسی چیزی گم میکرده جار میزده و معروف به جارچی بوده است و چون این آدم هم لباس بلندی میپوشید به او عرب جارچی میگفتند. در سال ۱۳۰۰ شمسی باران زیادی در اراک میبارد و از پشت بام مسجد آب پایین میآید و قرآن و مفاتیح و … همه لای آب و گل میرود. باران که بند میآید، این خادم اوراق قرآن را جمع کرده و در یک گونی میریزد و میخواسته اینها زیر دست و پا نیفتد. این گونی را میبرد تا در رودخانه بریزد. در بازار دید یکجا آتش روشن کردهاند که گرم شوند. نزدیک که میشود اجتهاد میکند و میگوید چه در آب بریزیم چه آتش، فرقی ندارد و مهم این است که زیر پا نباشد. به همین دلیل این اوراق قرآن را به آتش میریزد. تا این را میریزد یک نفر داد میزند که قرآن را آتش میزنی؟ میگوید اینها گِلی بود و میخواستم به آب بیندازم.
آنها داد زدند که این کافر است و قرآن را آتش میزند. سپس کتک مفصلی به او زدند و بعد هم رهایش نکردند. بازار بسته میشود و کمکم این قضیه به روستاها رسیده و بعد اعترضات گسترده شد و مطالبهشان این بود که این آدم باید کشته شود. این عرب به خانه یک پیرمرد پناه میبرد. تا اینکه مردم به نخست وزیری تلگراف میکنند و رییسالوزرا هم در پاسخ نوشت تصمیم موضوع با علماست. تلگرافش که میآید علمای شهر را در مسجد جامع جمع میکنند و صورت جلسه را مبنی بر اعدام این فرد تنظیم میکنند.
شیخ عبدالکریم را هم در آن جلسه دعوت کرده بودند. برای امضا ابتدا نزد ایشان میرفتند تا او امضا کند و بعد بقیه امضا کنند. ایشان میگوید مگر من میتوانم کسی را اعدام کنم؟ این حرفها چیست؟ کسی که برای من نقل میکرد، میگفت یک نفر که جلو نشسته بود گفت عجب، پس شیخ عبدالکریم هم بله. ایشان از مسجد بیرون میرود. مردم حاضر در آن مجلس دستهای راه میاندازند و به خانه شیخ میروند. به شیخ عبدالکریم گفتند ما خودمان دیدیم که قرآن را سوزانده است. ایشان گفته بود من چه کارهام که حد جاری کنم؟ چه اینکه فتوای ایشان این بود که اجرای حدود در زمان غیبت تعطیل است. سپس مردم به خانه آن پیرمرد رفتند و طرف را بیرون آوردند و اعدام کردند. از چیزهایی که شیخ را ناراحت کرده همین بود که چند روز بعد هم به بهانه عید و زیارت قم یا مشهد از اراک خارج میشود.
* نامهای که مؤسس حوزه دریافت کرد
پس از اینکه به قم آمد، نامهای از میرزای شیرازی کوچک دریافت میکند که ایشان نوشته من پیر شدم و شما چرا به قم نمیآیید؟ حاج شیخ این نامه را به خانواده نشان میدهند. در جواب هم نوشتهاند که اوضاع ایران را در تباهی میبینم و راه حلی برای آن نمیبینم مگر اینکه حوزهای در اینجا تأسیس شود و این حوزه موفق شود این تباهی را از بین ببرد. در نامه میرزا هم آمده که لازم میبینم شما بیایید.
اما سوال این است که آن تباهی چیست؟ این استنباط خود من است و آن اینکه ظاهرا در آن زمان که نامهنگاری صورت گرفته است، سیزده سال از اعدام شیخ فضل الله گذشته است. تمام اوضاع علیه روحانیت بود. شیخ فضل الله یکی از شاگردان مبرز شیخ انصاری و به لحاظ علمی بسیار فاضل بود. طرفداران مشروطه وقتی اعدامش را دیدند افسرده شدند و دلشان سوخت و برخی هم میگفتند که روشنفکران وضع را به اینجا رساندند. بنابراین چنین شرایطی حاکم شده بود. شیخ عبدالکریم در ذهنش این بود که یک حوزه با دو عنصر سواد و فضل و دیگری اخلاق و همچنین جدای از سیاست تأسیس شود تا روحانیت دوباره در قلب ملت وارد شود.
این را هم بگویم که ایشان حرفهایی میزده که گاهی اوقات متهم به روشنفکری میشده است. مثلا به طلبهها توصیه میکرده که متعه نکنید؛ چراکه همسرتان ناراحت میشود که این حرفها امروز برای ما تازه است. کسی که این ماجرا را تعریف میکرد به من میگفت یک کسی در پای درس شیخ عبدالکریم بلند شد و گفت یاد خلیفه دوم بخیر، حرفهایی میزنی که او میزد. ایشان گفت اگر او هم روی حرف من این مخالفت را کرده کار خوبی کرده است.
از داییام شنیدم که یک سیدیحیی بود که فرانسه میدانست. آن زمان فرانسه زبان روز بود و داییام میگفت که پدرم دعوت کرد که برای طلاب فرانسه درس بدهد که بتوانند از اسلام با زبان روز دفاع کنند. این روشنفکری است اما خیلی حواس جمع هم بوده است. بنابراین حوزه قم کاری کرد که پس از مدتی دوباره در دل مردم جا گرفت.
این را هم بگویم که شیخ رضای وکیل، شاگرد شیخ محمد ارباب بوده و ارباب نیز شاگرد شیخ انصاری بوده است. شیخ عبدالکریم به دیدن شیخ محمد ارباب رفت. این شیخ محمد گفت: آقا این ریش ما در این جنگ مشروطه و استبداد آلوده شد و ما آبرویی در بین مردم نداریم که حوزهای داشته باشیم و چند طلبه میآیند و درسی میخوانند. شما از این جریان به دور بودی و در سیاست دخالت نکردی و تو فقط میتوانی این کار را بکنی و از ایشان میخواهد که حوزه را تشکیل بدهد؛ بنابراین استنباط من مبتنی بر این دلایل است.
https://tehran-24.ir/?p=113037