گروه : اجتماعی / جبهه فرهنگی
تهران۲۴- همدان: میخواهیم مرور کنیم طلاییه را، رملستان فکه را، عطش شلمچه را… میخواهیم از سرزمین عشق و ایثار بشنویم، به ارتفاعات سخت بازیدراز برسیم،گوش دل به حرفهایی بسپاریم که برایمان از نامهای پرآوازه بگویند و از سرزمین افلاکیانی که از خود و دنیای خود گذشتند تا ما امروز آسودهخاطر باشیم.
حرفهای ناگفته بسیار است، این قصه که تمام نمیشود، هزاران نونهال فهمیده بسیجی هنوز هستند و ما داستانی از آنها نشنیدهایم، آنهایی که با ایمان و با بینش عمیق و استوار در جنگ با دشمن پیشقدم شدند و با جانفشانی، درس شجاعت، فداکاری و مقاومت را دادند.
این روزها که سفر به سرزمین نور بعد از دو سال وقفه بار دیگر قوت گرفته است، خیل عظیم عاشقان راهی شدند تا نفس و روح خود را جلا دهند، ما هم قصد داریم سفری داشته باشیم و از جای جای مناطق جنگی که قصههای نگفتهای دارند و داستانهای نشنیدهای، بشنویم.
سخن از استواری و پایمردی شهدایی است که هنوز هم در پس سالها، حرفهای بسیاری برای گفتن دارند، آنانی که پر گشودند و راه درست را نمایان کردند، ابتدا به سراغ عمو مصطفی رفتیم.کهنه رزمندهای راوی که از ۱۴ سالگی وارد جنگ شده و اکنون نیز در کسوت یک راوی همچنان به راه خود ادامه میدهد.
فارس: لطفا ابتدا از خودتان برایمان بگویید و نحوه جانبازشدنتان.
مصطفی عبدالعلیزاده هستم، متولد ۴۹، اواخر سال ۶۴ که نزدیک چهارده سالم بود به جبهه رفتم تا من هم سهم کوچکی در دفاع از میهن در کنار سایر رزمندگان داشته باشم.
۲۵ دیماه سال ۶۶ بود، عملیات بیتالمقدس ۲ و من وظیفه اطلاعات عملیات را داشتم و نیروی علیآقا چیتسازیان بودم، ابتدای عملیات در درگیری با نیروهای عراقی روی مین رفتم و پایم قطع شد.
فارس: گویا از ابتدای شروع سفر راهیان نور حضور داشتید؟ در این خصوص بیشتر توضیح دهید.
بله؛ قبل از اینکه راهیان نور به شکل امروزی آغاز شود، از همان اواخر جنگ یعنی سال آخری که جنگ ایران و عراق تمام شد، ما راهیان نور را شروع کردیم، کاروان که نمیشود گفت، شاید یک یا دو ماشین تویوتا از بچههای رزمنده با ما به منطقه میآمدند که گاهی هم پدران و مادران شهدا و بیشتر هم پدران شهدا همراهمان بودند.
راهیان نور را اولین بار در همدان حاج حسین بختیاری پایهگذاری کرد تا در قالب کاروان بزرگ اعزامهایی داشته باشیم و قبلا هم عرض کردم، رزمندگان و خانوادههای شهدا با خودروهای شخصی میرفتند که حل مشکلات اسکان و آمادهسازی فضا باعث شد به فکر اعزامهای سایر گروها و مردم هم باشیم و این شد که برای اولین بار با کمک بچههای گردان غواصی دو اتوبوس شدیم و به بازدید مناطق رفتیم.
حمید حسام؛ نویسنده کتابهای دفاع مقدس هم از پایهگذاران راهیان نور همدان به شمار میآید، ایشان آن زمان مسوول بسیج استان بودند که یک یا دو بار کاروانی از بچهها را آماده کردند و رفتیم و در اصل راهیان نور امروزی را پایهگذاری کردند. روزهای اول رفتن ما موضوع رفع دلتنگی بود و اینکه پدران شهدا میآمدند تا ما از نحوه شهادت یا مفقودی فرزندانشان بگوییم.
فارس: در مورد حضور خانوادههای شهدا گفتید؛ در این زمینه بیشتر برایمان بگویید.
آن موقع مناطق جنگی مثل امروز پاکسازی نشده بود، پر از مین و مواد منفجره بود، سعی میکردیم به مناطقی که امکان داشت برویم، بسیاری از وسایل جنگ از تیر و ترکش همه دستنخورده روی زمین بود، بچهها پدران شهدا را میآورند و از خاطرات فرزندانشان برایشان میگفتند، لحظات سختی بود، گاهی با اصرار باید حرفهایی گفته میشد، خاطرهگوییها از آنجا شروع شد. بچههای رزمنده دلتنگ هم میآمدند، آن زمان هنوز آزادههایی هم برنگشته بودند و بسیاری از رزمندهها هم مفقود بودند و ما آنها را شهید حساب میکردیم و از آنها برای دیگران میگفتیم.
آزادهها که به میهن آمدند، آنها هم با ما همراه شدند تا خاطرات گذشته را مرور کنند و اینکه محل شهادت یا محل کسانی که مفقود شدند را پیدا کنیم، بسیاری از آزادهها وقتی در منطقه جنگی حضور مییافتند، از لحظه اسارت خود میگفتند و اینکه چه کسانی در چه منطقهای کنار آنها شهید شدهاند و عراقیها دفنشان کردهاند و این طور شد خاطرهگویی ادامه یافت تا کم کم پای مادران شهدا هم به مناطق باز شد، مناطقی که این بار از مین و خمپاره جنگی پاک شده بود و کمکم موضوع راهیان نور مطرح شد و تشکیلات خاصی شکل گرفت.
دیدن مناطق هم برای خانوادههای شهدا عجیب بود و هم برای ما که یک یا دو سال بعد دوباره به آن مناطق برگشته بودیم، به مناطقی برمیگشتیم که در آن مدتها زندگی کرده بودیم، به آبادان، خرمشهر و شلمچه و به منطقه غرب که پایم آنجا قطع شد.
بسیاری از جاها دست عراق بود و ما نمی توانستیم از آنجا عبور کنیم اما هر جا میرسیدیم تداعیگر خاطرات بود و حس و حال عجیبی داشتیم، خصوصا زمانی که پدران و مادران شهدا با ما همراه میشدند.
فارس: از آن دوران خاطره خاصی دارید؟
خاطرم است یک سال به منطقه عملیاتی فاو که امروز کاروانهای راهیان نور را به آنجا میبرند، رفتیم، آن زمان به این شکل نبود و از منطقه به سختی عبور میکردیم، پدر شهیدان وثوقی با ما به منطقه آمد، مرحوم حاج آقا وثوقی پدر دو شهید بود، محمدرضا که در «فاو» شهید شد و حمیدرضا در ماموت عراق، پیکر حمیدرضا را آوردند اما محمدرضا مفقود است. آن موقع حاج آقا وثوقی مشکل پا هم داشت و یک پایش قطع شده بود اما با ما به منطقه آمد، به فاو که رسیدیم یعنی به محل شهادت محمدرضا پسر بزرگش که ۱۶ یا ۱۷ سالگی به شهادت رسیده است، از اتوبوس پیاده شد و با آن وضعیتی که داشت و با عصا و به سختی چند قدمی برداشت و یک دفعه روی خاک سجده کرد و شروع کرد به گریه کردن که حال ما را هم دگرگون کرد. آن صحنه خیلی عجیب در ذهنم مانده است، آن موقع مجرد بودم و شاید خیلی درک نمیکردم که پدران و مادران شهدا چه می کشند اما امروز که به لطف خداوند صاحب یک فرزند ۱۷ ساله هستم و حاضر نیستم یک خار به پایش برود، خیلی خوب درکشان میکنم. سخت است پدری به جایی بیاید که پسرش و عزیز دردانهاش را دو یا سه سال پیش در آن منطقه از دست داده و هنوز پیکرش روی آن خاکهاست و او نمی تواند آن را پیدا کند، این صحنه خیلی دردآور و عجیب بود.
حضور پدر و مادرها در مناطق جنگی آنقدر انسان را منقلب میکند که گفتنی نیست، گاهی خانوادههای شهدایی به مناطق می آمدند که بعدا آنها را میشناسیم و یکدفعه متوجه میشویم که چه کسانی هستند و ما هم شرمنده.گاهی بچههای رزمنده از خاطراتی میگویند که بعد از پایان، پدر یا مادرها جلوتر میآیند و التماس میکنند که دوباره این خاطرات را برایشان بگویند که این چقدر لحظات سخت و دشواری است.
تقریبا ۱۷ سال از جنگ گذشته بود که یکی از دوستانم میثم احمدیپور آمد و گفت که بیا با بچههای دانشگاه آزاد به بازدید منطقه برویم، آنها ۶ اتوبوس بودند، سه اتوبوس دانشجوی دختر و سه اتوبوس دانشجوی پسر. آقای خانزاده و سیدرضا موسوی هم به عنوان راوی بودند و ما سه راوی شدیم که قرار گذاشتیم تا آقای خانزاده در فاو، سیدرضا در کربلای ۴ و من در شلمچه خاطراتی از شهدا بگوییم، راه افتادیم و رفتیم و به آقای احمدیپور گفتم «آقامیثم میخواهم خاطرهای از شهادت یکی از رزمندگانی بگویم که داستانش کمی دردناک است، کسی که خمپاره به پایش خورد و خیلی ناجور شکست و اتفاقاتی داشت و آخر به شهادت رسید». دوباره گفتم «از فامیلهای آنها در این کاروان نباشد؟» گفت «نه بابا بعد ۱۷ سال میخواهید خاطرهای بگویید، کسی از بستگان او نیست و مطمئن باشید» ما شروع کردیم به خاطرهگویی، خانمها سمت راست نشستند و آقایان سمت چپ، تعداد جمع حاضر خیلی زیاد بود و من شروع کردم و خاطره شهید اکبر ترک ارزانفودی را گفتم، خاطرهای که خیلی عجیب است، آن لحظه تمام جزئیات را هم گفتم که یک لحظه دیدم بین خانمها ولوله شد، گفتم خاطره دردناک است و احتمالا دارند گریه میکنند و من یکسره میگفتم و جمع اشک میریختند، تا آخرش کمی حالم خراب شد و تمام کردم. بعد هم راهم را گرفتم و به سمتی رفتم، دیدم دو تا خانم دارند دنبالم میآیند، صدایم کردند «آقا…، آقا…» من هم حوصله نداشتم و راهم را گرفته بودم و میرفتم اما کمی که جلوتر رفتم، یک لحظه به صدای آنها برگشتم و گفتم «بفرمایید چیزی میخواستید بگویید؟»، یکی از خانمها به یکباره و بدون مقدمه گفت «من خواهر شهید اکبر ترک هستم»، یعنی آن موقع دنیا روی سرم خراب شد، آن خانم دانشجو بود و بعدا که با من صحبت کرد گفت که تا آن زمان به بازدید منطقه نرفته بود و اولین بار بود که آمده بود، او به من گفت «وقتی خواستید صحبت کنید، خواستم بلند شوم و بروم، اصلا حوصله نداشتم، اما انگار یک نفر چادرم را گرفت و گفت بنشین و ناخودآگاه نشستم و دیدم شما اسم برادر من را آوردید» گفت «۱۸ سال است که از شهادت برادرم میگذرد و در این سالها کسی خاطرهای از لحظه شهادتش برایمان نگفته بود و این اولین بار بود که از شما شنیدم» برای من از آن روزها به یادگار مانده است و چه لحظات سخت و دردناکی است.
فارس: نظرتان در مورد راهیان نور چیست؟
۱۲ روز پیش با گروهی از خانوادههای طلاب که از قم آمده بودند، به بالای کوه بازیدراز رفتیم، من با خانواده رفتم و خانمم هم تا حالا به آن بالا نیامده بود، ساعت ۸:۳۰ صبح بود که رسیدیم، نمیتوانم حس و حال آن لحظه را بگویم، خیلی عجیب بود، ناخودآگاه جوی، انسان را تحت تاثیر قرار داد، انگار روحی در انسان دمیده شد، خیلیها از این فضاها بهره میشوند و روحشان پالایش میشود.
وقتی خاطرهای میگویم حقیقت خیلی نگاهم به این نیست که ببینم صحبتهایم در کسی تاثیری داشت یا نه، آنچه که اتفاق افتاده است را میگویم و به این معتقدم که آنچه ما تعریف کنیم، اگر واقعیت را بگوییم و جنگ را درست بگوییم و درشت نگوییم و نقطههای (ش) را برداریم، تاثیرش را بر مخاطب میگذارد، یعنی واقعیتی که اتفاق افتاده است، درست توضیح داده شود تاثیرش را بر مخاطب میگذارد، اکثرا هم خاطرهها از روی دلتنگی گفته میشود.
این خاطره ها باید مثل شاهنامه گفته شود، البته به شاهنامه پر و بال داده شده است اما رشادتهای بچههای رزمنده ما عین واقعیت است که میگویم، آن فداکاریهایی که داشتند، آن قصههایی که سپری کردند، اینها اگر ثبت و ضبط شود مسلما برای آیندگان ما دستاوردی مهم خواهد بود، اینها گنجی است که برای آیندگان میماند، ملت ما دست خالی جلوی اتفاقات بزرگ علیه کشور را گرفتند، ایستادند و دفاع کردند، هدف ما هم این است که آنها را بازگو کنیم و نگاهمان این نیست که روی چه کسی تاثیر گذاشته است بلکه فقط گفتن واقعیات است.
فارس: ممنون از اینکه وقتی را به ما اختصاص دادید، اگر صحبت پایانی دارید بفرمایید
سپاس از کاری که در این مسیر انجام میدهید. اما صحبت پایانی، شاید شاهبیت تمام قصهها این است که مقام معظم رهبری مواقعی خاص کلماتی را بیان میکنند که واقعا باید با طلا نوشته شود و در ذهنمان همیشه بماند. ایشان میفرمایند که کار یک رزمنده تمام نشده تا وقتی خاطراتش را نگفته است، آقا در بسیاری از مواقع که با بچههای رزمنده دیدار دارند از آنها میخواهند که خاطراتشان را بنویسند و اکثر کتابهایی را هم که تقریظ میکنند و میخوانند مربوط به دوران دفاع مقدس است. میتوان گفت ۸۰ درصد کتابهایی که ایشان تقریظ نوشتند مربوط به کتابهای دوران دفاع مقدس است و در تک تک آن از راوی و نویسنده تشکر کردند. اینهاست که بچههای رزمنده را به خاطرهگویی ترغیب میکند و باعث دلگرمی است و من هم دقیقا آن چیزی را از روایتگری در ذهن دارم که ایشان تاکید دارند و امیدوارم یک روز «شاهنامه دوران دفاع مقدس» نوشته شود و برای نسلهای آینده باقی بماند.
در ادامه با آقای موسی رضایی هم که مسئولیت اعزام کاروانهای راهیان نور دانشگاه علوم پزشکی همدان را دارد، صحبتی داشتیم و ایشان هم از حال هوای خاص مناطق جنگی برایمان گفت.
فارس: لطفا خودتان را معرفی کنید و بفرمایید چه مسوولیتی در کاروان راهیان نور دارید؟
حمیدرضا موسی رضایی، کارمند نهاد رهبری دانشگاه علوم پزشکی همدان و مسوول هماندیشی اساتید این مجموعه هستم، حیطه کاریام در خصوص موضوعات فرهنگی است. به فراخور اینکه در دانشگاه علوم پزشکی فعالیت میکنم و در نهاد رهبری هم هستم و نهاد هم مجموعهای فرهنگی است با دانشجویان ارتباط دارم و مسئولیت خیلی از اردوها و از جمله اردوهایی راهیان نور را برعهده دارم.
من از دوران نوجوانی در بسیج محلات و پایگاه بسیج محلات حضور داشتم و بعد از آن هم دوران دانشجویی یعنی سال ۸۶، ۸۷ عضویت بسیج را گرفتم و مدتی هم مسوولیت فرهنگی بسیج دانشجویی را داشتم. اکنون ۳۴ سالم است و تقریبا از ۱۴ یا ۱۵ سالگی در این مسیر قرار گرفتم و به صورت تخصصی از ۱۸ یا ۱۹ سالگی در امر راهیان نور قدم برمیدارم.
فارس:گویا مسوولیت اردوی راهیان نور اساتید و اعضای هیات علمی دانشگاه علوم پزشکی را هم دارید؟
بله، از سال ۹۴ پیشنهادی به مسوول وقت نهاد رهبری و ریاست دانشگاه علوم پزشکی دادم و برای اولین بار در استان همدان، اردوی راهیان نور اساتید و اعضای هیات علمی دانشگاه علوم پزشکی را راهاندازی کردیم که آن موقع در دانشگاههای بزرگ و مطرح کشور این اتفاق افتاده بود و آن هم خیلی محدود و به تعداد اندک شماری اعزام میشدند.
ما از آن سال با یک اتوبوس از اساتید و اعضای هیات علمی شروع کردیم که امسال با توجه به شرایط کرونا و لزوم تزریق دز سوم واکسن، خوشبختانه چهار اتوبوس از اساتید و همکاران دانشگاه علوم پزشکی و کادر درمان را به مناطق اعزام کردیم.
فارس: هدف از برگزاری این اردوها چیست؟
“شرف المکان بالمکین” شرافت این زمینهای خاکی و دشتها به این است که زمانی شریفترین انسانها در این مکان قدم برداشتند و با رشادتهای خود کارهای بزرگی انجام دادند، ورود افرادی به این مکانها قطعا میتواند تاثیر خاصی داشته باشد و ای کاش ما هم بتوانیم ذرهای از رشادتهای جوانمردان دوران دفاع مقدس را داشته باشیم و حماسههایی را خلق کنیم.
ایام نوروز همراه خانواده به منطقه عملیاتی جنوب آمدیم، در منطقه عملیات والفجر ۸ که بودم و از یادمانهایی عملیات بزرگ دفاع مقدس در اروندکنار بازدید میکردم، جایی که ارتش بعث عراق فکر نمیکرد رزمندههای ایرانی بتوانند از آنجا عبور کنند و شهر فاو را بگیرند، افتخار میکردم که رزمندههای ما چنین کارهای بزرگی را خلق کردند، وقتی نسل جوان را به این مناطق میآوریم و آنها را با این شرایط روبهرو میکنیم، با روحیه شهادت، انقلابیگری و جهاد آشنا میشوند و روحیات خاصی را میگیرند.
ما با برگزاری اردوهای راهیان نور به نوعی سبک زندگی شهدا را در زمینههای مختلف تبیین میکنیم و سعی میکنیم زائران شهدا به ویژه نسل جوان بیشتر با سبک زندگی شهدا آشنا شوند.
طبق تجربه ۱۵ سالهام، اردوهای راهیان نور یکی از تاثیرگذارترین و پربازدهترین برنامههای فرهنگی برای نسل جوان است، شهدا کاروانهایی را به حضور خود دعوت میکنند و ما واقعا هیچ کاره هستیم و آنها هستند که جوانان را پذیرا هستند و ما تنها واسط هستیم که این کارها صورت گیرد.
فارس: خاطرهای از این دعوتهای شهدا دارید برایمان بگویید؟
خاطره زیاد است و آنچه به یاد دارم این است که یک سال دانشجویان را به شلمچه برده بودیم و نمیدانستیم دختر شهیدی هم در آن کاروان حضور دارد، غروب شلمچه وقتی از کانال خارج میشوی حس و حال عجیبی است، کسانی که به آنجا رفتند خوب درک میکنند که چه میگویم، خلاصه وقتی که از یادمان خارج میشدیم، دیدم یکی از خانمها منقلب شده و حالش خیلی عجیب و غریب است و به شدت اشک میریزد، به مسوول کاروان خانمها گفتم ایشان را کمک کنید تا کمکم به سمت کاروان برویم چون دارد دیر میشود، بعدا متوجه شدم پدر او در شلمچه شهید شده، از کسانی که با خانمم ارتباط داشتند، شنیدیم که گفتند پدر او در شلمچه شهید شده بود که آنجا به شدت به او متوسل میشود و به گفته خودش پدرش را همانجا میبیند. شاید بیش از ۱۰۰ نفر از افرادی را به عینه دیدم که به اردوهای راهیان نور آمدند و برگشتند و خیلی عجیب متحول شدند. حضور در این سرزمینهای پاک سعادتی میخواهد که واقعا باید شهدا بطلبند.
فارس: حضور جوانان در این سفرها چطور است؟
یک سال به اردوهای راهیان نور در منطقه عملیات فتحالمبین در منطقه شوش رفته بودیم و یک نفر در جمع ما بود که بعد از روایتگری راویان دیدم که حالش خیلی دگرگون شد و گریههای شدید داشت، بعدا مشخص شد آن بنده خدا ارتباط قلبی شدیدی با شهدا برقرار کرده بود و بعد از برگشتش هم متحول شده و به کلی زندگیاش عوض شده است.
اتفاقات این چنینی زیاد است، میتوان گفت که از سال ۹۱ که در دانشگاه علوم پزشکی مستقر شدم با چنین فضاهایی خیلی آشنا هستم که جوانان زیادی به مناطق آمدهاند و ارتباط گرفتهاند و زندگیشان متحول شده است. در این سفرها همیشه با خیلی از بچهها که صمیمی میشوم، میگویم که این اردوی راهیان نور حال خوش معنوی به آنها می دهد که سرمایه معنوی عظیم است، شهدا این سرمایه را به ما میدهند که وقتی برمیگردیم میتوانیم شروع به تجارت و داد و ستد کنیم و مدام سرمایههایمان را بیشتر کنیم و روز به روز پیشرفت داشته باشیم، البته میتوانیم برعکس هم عمل کنیم و از سرمایههایی که دادند هر روز استفاده کنیم و تمام شود و آخر هم سرشکسته شویم اما چه خوب است با این سرمایههایی معنوی شهدا خود را بیشتر بشناسیم و در این مسیر قرار گیریم و به قولی عاقبت بخیر شویم.
خیلی از کسانی که به این سفرها می آیند اذعان میکنند یکی از بهترین سفرهایشان بوده است. استقبال جوانان از این سفرها خیلی خوب است، برای سوم اسفند دو کاروان اساتید و دانشجویان را آوردیم و خیلی خوب بود و در ایام نوروز هم با ماشین شخصی و همراه اقوام به این اردو آمدیم و هر موقع هم بتوانیم در این مناطق حضور مییابیم که واقعا اینجا انسانساز است.
فارس: شما با همسرتان، هر دو در زمینه راهیان نور فعالیت دارید؟
بله، اولین بار خانمم را سال ۸۷ در فکه در اردوی راهیان نور دیدم، ایشان هم در این قسمت فعالیت داشت، وقتی به همدان برگشتیم در فضای بسیج دانشگاه فعالیت میکرد و مسوولیت فرهنگی بسیج دانشگاه را هم برعهده گرفت و این شد که اردوهای جهادی را هم با هم داشتیم و بعد اردوی راهیان نور تا اینکه بیشتر با هم آشنا شدیم و دو سال بعد از آن سفر ازدواج کردیم.
فارس: گویا بچههای دانشگاه در کنار اردوهای راهیان نور، اردوهای جهادی را هم انجام میدهند؟
تا جایی که خبر دارم خیلی از دانشگاههای بزرگ و مطرح کشور در این زمینه فعال هستند خیلیها در مناطق عملیاتی دفاع مقدس سمت آبادان، مثل مناطق سمت کربلای ۴، علقمه می روند و اردوهای جهادی را برگزار میکنند. آنجا محلههایی وجود دارد که مردم بضاعت مالی خوبی ندارند و در مضیقه هستند، این دانشجویان اقدامات درمانی، عمرانی و فرهنگی در این مناطق ارائه میدهند. بچه های جهادی ما هم در استان همدان همین اقدامات را به فراخور زمان یعنی ماهی یک یا دو بار در این زمینه کار انجام میدهند، در شهرستان همدان مناطق محروم روستایی و حاشیه شهر وجود دارد و دانشجویان خدماتی را در این مناطق ارائه میدهند.
فارس: سپاسگزارم از وقتی که برای ما اختصاص دادید، اگر حرف پایانی دارید بفرمایید؟
من هم از شما ممنونم، صحبت خاصی ندارم، فقط میخواهم یادی کنم از شهید مدافع حرم مهندس سید میلاد مصطفوی که از دوستانم بود و سالها در زمینه راهیان نور و خادمی شهدا قدم برمیداشت، زندگی خودم را مدیون ایشان میدانم که در سوریه به آرزوی دیرینهاش یعنی شهادت رسید و همچنین شهید بزرگوار محمدرضا شفیعی که واسطه ارتباط من با شهدا شد و من با آشنایی با این شهید بزرگوار در این مسیر قرار گرفتم؛ آرزو دارم توفیق شهادت نصیب بنده هم بشود چرا که شهادت مرگی تاجرانه است.
انتهای پیام/
https://tehran-24.ir/?p=116191