به گزارش تهران۲۴، حیدر رحیم پور ازغدی از پیشکسوتان نهضت اسلامی خاطرهای از ملاقات امام خمینی و آیت الله شیخ مجتبی قزوینی در سال ۱۳۴۰ را درباره نهضت ۱۵ خرداد و بیعت تاریخی مکتب خراسان با امام خمینی به صورت پرسش و پاسخ مطرح کرده است.
متن حاصل از این پرسش و پاسخ به شرح زیر است:
* جناب حاج حیدر آقای رحیم پور، بعضی پژوهشگران، ادعای نوعی ناسازگاری میان دیدگاههای معرفتی و سابقه مبارزاتی حلقه خراسان با نهضت امام خمینی کرده اند. کسانی هم نوشتند که مکتب معارفی خراسان نه تنها با فلسفه و عرفان امام، مشکل داشت بلکه با انقلاب امام هم هماهنگ نبود. از طرفی خاطرات و سوابق خود شما و مشاهدات ویژه شما از استادتان آیه الله شیخ مجتبی قزوینی خراسانی نشان میدهد ماجرا دگرگونه بوده است. چه توضیحی در این خصوص دارید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. این قبیل تحلیلها، یا محصول پژوهشگران بیپژوهش است یا افرادی که نانشان در تغییر دادن تاریخ است. حاج شیخ مجتبی قزوینی و میرزا جوادآقا تهرانی و مرحوم آقای مروارید هر سه از اساتید بنده و از شاگردان میرزا مهدی اصفهانی و از رهبران مکتب خراسان (آنچه امروز به مکتب تفکیک مشهور شده است)، بودند و همگی گرچه منتقد فلسفه جناب ملاصدرا و عرفان جناب ابنعربی و بنابراین منتقد به برخی دیدگاههای نظری امام و مرحوم آقای میلانی، (استاد دیگر بنده) و منکر اصالة الوجود بودند، اما هرگز آن را با تکلیف اجتماعی شرعی خود، خلط مبحث نکردند و از ابتدا تابع امام خمینی و در جبهه ایشان بودند. البته دشمن همواره در پی آن بود که بویژه پس از انقلاب، نفاق افکنی کند و با تقابل میان دو جریان به بهانه مسائل معرفتی، به یک تضادّ دو قطبی در مسائل سیاسی دامن زند. ولی دینداری و دین شناسی در خطیرترین شرایط هم کار خود را میکند. مثلا چرا میرزا جواد آقا تهرانی در دوران جنگ، لباس سپاه میپوشید و به جبهه میرفت؟ میرزا در پاسخ به فرزندم حسن آقا وقتی من در ضرورت رفتن بیش از حدّ او به جبهه، شبهه کرده بودم، فرموده بود امروز اولین وظیفه همه دینداران بدون نیاز به استخاره، رفتن به جبهه و جهاد زیر پرچم امام خمینی است. من نمیدانم این تحریفها از کدام اذهان بیرون میاید.
* شما خاطره عجیبی از شیخ مجتبی قزوینی در مورد امام در یکی از کتابهایتان آورده اید. مشخصا چه بود و مربوط به چه تاریخی؟
ماجرا بسیار غیر عادی و از نوع کشف و شهود بود. آیه الله بروجردی که به رحمت خدا رفتند، حاج شیخ به من فرمودند شما حسن شهرت و مقبولیت بین روشنفکران سیاسی شهر و اهل حوزه و بازار دارید، برای مرجعیت آقایان سید محمود شاهرودی و سید عبدالهادی شیرازی تبلیغ کنید. این آقایان اگر برای اسلام، آبی نیاورند، کوزهای هم نمیشکنند! حکومت دنبال بازی با مرجعیت بود و بهتر است مرجعیت در این شرائط به نجف برود.
از آن طرف، رفقای سیاسی من در کانون نشر حقائق اسلامی و بلکه اکثر روشنفکران سیاسی مذهبی کشور، مصمّم بودند مرحوم آیت الله میلانی را که در آن دوران، مرجعی روشنفکر و اجتماعی بودند، به عنوان مرجع، تبلیغ کنند. بنده شاگرد و در عین حال، دوست سیاسی مرحوم آقای میلانی و نزدیک به ایشان بودم، اما چون عمیقا مرید و معتقد به فرمایشات حاج شیخ بودم، بدون عنایتی به مصلحت، و حتّی علیرغم تشخیص سیاسی خودم، در اطاعت استاد، در سطح وسیعی اعلامیههایی با امضائ بازاریان و فضلا و. برای انتقال مرجعیت به نجف، تنظیم و منتشر کردیم، به حدّی که رفقای کانون نشر حقائق استاد شریعتی (پدر)، در برابر حرکت سریع و وسیع ما کاملا غافلگیر شدند. جالب بود شب شنبه که به روال هر هفته، درجلسه شورای کانون حاضر شدم، دیدم دوستان که نمیدانستند سردمدار این تبلیغ گسترده من بودهام دل شکسته، به یکدیگر میگفتند دیدید که به چه سادگی، در ظرف یک روز، آن همه اعلامیه را با امضاهای متفاوت، منتشر و جوّ را به نفع خود در آوردند و دین را از سیاست، جدا ساختند؟!
استاد ما آیت الله میلانی، از سیاسیترین مراجع آن روزها بودند و به بنده هم بسیار لطف داشتند. بنده هم به ایشان ارادت زیادی داشتم گرچه عقب نشینی که بعدها ایشان کردند باعث شد ما بخاطر نهضت امام خمینی از استاد فاصله گرفتیم. آنشب در جلسه کانون و در حضور آقای محمدتقی شریعتی، یکی از فضلای مشهدی که از همکاران جدّی ما در دوران نهضت نفت بود از قم به مشهد آمده بود تا نظر دوستان کانون را به حاج آقا روح الله خمینی جذب کند. اواسط جلسه نزدیک بنده آمد و گفت: فلانی! شما چرا از نفوذ خود، پس از وفات آقای بروجردی، برای حاج آقا روح الله تبلیغ نمیکنی؟!
من نام و فضائل امام را اجمالا شنیده بودم و اتفاقاً در همان ایّام، بگمانم “تهذیب الاصول” و تقریرات درس اصول امام را هم دم دست داشتم و مجذوب روش اصولی ایشان بودم. گفتم حاج آقا روح الله، وارد اینگونه امور نمیشوند و ادّعای مرجعیت هم ندارند، رسالهای هم منتشر نکردهاند!
ایشان گفت: دقیقا به همین دلیل باید برای آقای خمینی تبلیغ کنیم، چون خود ایشان که اقدام نمیکند. من سکوت کردم، اما به فکر فرو رفتم، فردا صبح پس از درس همیشگی (مجلدات بیانالفرقان در نقد فلسفه اصالة الوجود)، گفتگوی دیشب با یکی از فضلای قم را به عرض استاد رساندم و گفتم: نظرتان درباره مرجعیت آقای خمینی چیست؟ ایشان پس از سکوتی کوتاه و بدون توضیح، فرمودند: خیر!
من البته خود دیگر تقلید نمیکردم و اهل احتیاط بودم و میدانستم که اختلاف همه رسالههای نیم قرن اخیر، محدود به برخی جزئیات در حد مثلا پنجاه مساله است و آن هم از این قبیل که مثلا متنجّس با چه اندازه آب، تطهیر میشود لذا پیرامون مرجعیت میان آقایان، انتخاب و رقابت را ضروری نمیدیدم.
* شما امام را از نزدیک دیده بودید؟
خیر. اما نوعی سمپاتی به ایشان داشتیم. درمانگاه آیه الله بروجردی در مشهد که مجانا فقرا را معالجه میکرد و رقیب حکومت شده و کاملا پیام سیاسی داشت، ما در سال ۴۰ تاسیس کردیم و برای نخستین بار در ایران، تقویمی منتشر کردم که تصویر امام را کنار مرحوم آقای بروجردی گذاشتم. قبل از آنهم که دبیرستان علوی را در مشهد در دهه ۳۰ تاسیس کرده بودیم، عملا در خدمت نوعی کادرسازی برای دهه بعد در نهضت امام هم شد. در هر دو مورد، ساواک با بنده هم برخورد کرد. بهر حال، این ماجرا بین ما و حاج شیخ گذشت تا آن جریان سحرگاهی پیش آمد. نیمه شبی ناگهان درب منزل ما به صدا در آمد. متحیّر شدم که کیست این ساعت؟ در کمال شگفتی، مرحوم شیخ اسماعیل فردوسی پور را که خانه زاد شیخ بود پشت در دیدم. نگران شدم. پرسیدم چه شده؟! گفت: دو ساعت است که حاج شیخ مکرر میگویند بگوئید حیدر آقا بیاید! ترسیدم و شیخ اسماعیل را سوگند دادم که راست بگو چه اتفاقی افتاده؟ گفت هیچ و با عجله، خدمت رسیدیم. ایشان نماز صبح را خوانده و مشغول دعا و اذکار خود بودند. فرمودند: الحمدلله که نمردم و شما را دیدم تا نکته مهمی را بگویم. آیا آن روز که من درباره مرجعیت آقای خمینی، پاسخ منفی دادم، از قول بنده به دیگرانب منتقل کردهاید؟ پاسخ دادم: خیر. فرمودند: خدا را شکر. به همه دوستان از قول بنده بگویید که امروز در همه جهان اسلام، مرجع و رهبر فقط آقای خمینی هستند؛ و بگوئید من برای زیارت آقای خمینی به قم میروم. هر که مایل است بیاید. من خشکم زد و نمیدانستم چه بگویم.
* جایی نوشته اید که این یک تجدید نظر عادی نبود.
هرگز نمیتوانست یک تجدید نظر ساده علمی در تشخیص اعلم و این حرفها باشد. یک تحول بزرگ بود. زیرا فقهاء، به مرور و با مطالعات و مقایسات فتاوی و اختلاف نظر بزرگان و مراجعه به مدارک، چنان تجدید نظرهایی میکنند، نه آنکه یک شبه، چنین قاطع، تغییر موضع دهند.
نه لحن ایشان و نه عجله شان طبیعی نبود. من اول صبح خدمت ایشان درس داشتم، ولی ایشان زودتر مرا فراخواندند. چنین تجدید نظری در یک شب نمیتوانست عادی باشد.
حتما محصول یک مکاشفه معنوی و دریافت غیرعادی بود. استاد ما نمونههای متعددی از این قبیل مکاشفات و کرامات داشتند.
* پیرامون کرامات حاج شیخ مجتبی شنیدهایم. اگر در این مورد، خاطرهای دارید بفرمایید.
عظمت روحی ایشان، بزرگترین کرامتشان بود. شخصیتی ازجهاتی شبیه امام داشت، اما باندازه امام، باصطلاح جلالی نبود. نمونه مهم و جالبی که برای خودم اتفاق افتاد و باید در تاریخ به ثبت برسد آن بود که پس از تبعید امام که تدریجاً یأس بر همه حاکم میشد. روزی من به شوخی طعنهآمیز به استاد که قبل از سال ۴۲ فرموده بودند این شاه، آخرین شاه است و سلطنت، با محمدرضا به پایان خواهد رسید، عرض کردم:، اما آقای خمینی هم تبعید شد و شاه ماند و بنظر میرسد چنانچه پدر این شاه، یک عمر سوار بر گردن پدرم بود و خودش، سوار بر گرده من است پسرش هم یک عمر، سوار بر گردن فرزندان من خواهد بود. در واقع، طعنهای به پیشگویی قبلی ایشان زدم، امّا عجیب آنکه شیخ بدون هیچ تردیدی پاسخ دادند که پسر این آدم، حتی یک روز هم سلطنت نمیکند و پادشاهی هم با خود او در ایران، خاتمه مییابد. حال، چرا سقوط به تأخیر افتاد، نمیدانم.
شگفت اینکه این پیشگویی نامأنوس در سیاهترین سالهای اقتدار شاه و یأس انقلابیون صورت گرفت. افسوس که ایشان نبودند تا تحقّق پیشگویی الاهی خود را ببینند که انقلاب چگونه تحقّق یافت و سلطنت ریشهکن گردید.
* پس از آن سحرگاه چه شد؟
من متعجب، اما خوشحال، همان روز، به یکایک مدرسهها میرفتم و نظر حاج شیخ را ابلاغ میکردم، اما خبر بقدری غیر عادی بود که بعضی دوستانی که همیشه بنده معتمد آنان بودم و در سالیان بسیار، همه خبرهای پنهان و آشکار بنده را فوراً میپذیرفتند، این بار از چشمانشان میخواندم که باور نمیکنند! و حقّ همین بود زیرا هر کس دروس «بیان الفرقان» را دیده و نقدهای ایشان بر مرحوم ملّاصدرا و ابن عربی را شنیده بود باور نمیکرد که ایشان چنین اظهار نظری درباره امام خمینی صدرایی و اهل عرفان و فلسفه کرده باشد. البته بعضی هم، چون مرحوم آقای مروارید، بدون تردید و خیلی سریع فرمودند: اطاعت!
جالب است که وقتی از حاج شیخ پرسیدم حالا نسبت میان این نظر اکید و اخیر شما درباره آقای خمینی با آن مباحث عقائدی که داریم، چه میشود؟ ایشان لبخندی زده و فرمودند آنها بجای خود، اما این بحث دیگری است. این سید، چون هوای نفس ندارد امروز رئیس اسلامیان است.
نظریات فلسفی ایشان هم مبنای فقه و اصولشان نیست.
* این در واقع، اتّحاد بزرگ مشهد و قم و بیعت تاریخیِ استاد شما با امام خمینی بود و ازجهات گوناگون میتواند درس آموز باشد.
حتما چنین است. خدمت میرزا جواد آقا تهرانی هم که گفتم، ایشان با خوشرویی بسیار، خدا را شکر کردند و فرمودند: به حاج شیخ عرض کنید من اخیرا خدمت آقای خمینی بوده ام و تازه درس را شروع کردهام، اما اگر دستور میدهند دوباره تعطیل کنم و خدمتشان به قم بیایم. بعضی رفقا هم محض اطمینان بیشتر، خود به استاد مراجعه و پس از تصدیق خبر بنده، اعلام آمادگی کردند. بالاخره کاروانی به رهبری حاج شیخ مجتبی برای بیعت با امام خمینی براه افتاد. غالباً در این امور، مرحوم غنیان، مدیر کاروان میشد.
ایشان سه اتوبوس تا تهران، اجاره کرد و ناهار را در تهران میهمان آقای فاطمی بودیم که بر خلاف دیگر اقوامشان، از یاران سیاسی ما بودند. من و یکی دو نفر، چون شیخ محمدرضا حکیمی برای آماده سازی طلاب خراسانی قم، جهت استقبال از شیخ، زودتر از بقیه به قم رفتیم. دوستان مشهدی قم هم متحیّر بودند. هنگامی که ماشینها به ورودی قم رسیدند انبوهی از طلاب خراسانی به استقبال آمده بودند و همه با هم، به سوی منزل امام حرکت کردیم.
* ملاقات استادتان با امام چگونه بود؟
حاج شیخ، با همه، خیلی مودب و متواضع بودند گرچه مطلقا اهل مجامله و تعارف و تشریفات نبودند. اما بوضوح دیدم که نگاهشان به امام، از سنخ دیگری بود. سر کوچه منزل امام که رسیدیم مرحوم آقا مصطفی و امام از خانه بیرون آمدند. آقا مصطفی به امام گفت آقا شیخ مجتبی قزوینی تشریف آوردند. امام هم میدانید که مقهور هیچ جاذبهای نمیشد و اصلا به جایی و کسی نگاه نمیکرد. معمولا سرشان پایین بود و اینطرف و آنطرف نگاه نمیکردند، اما وقتی نام شیخ را شنیدند چشمانشان را به جلو دوختند و شاید کمی متحیّر نگریستند. یکدیگر را گرم در آغوش کشیده، سر برشانه یکدیگر نهادند و مکث معناداری کردند. بعد هر دو عزیز، به ملاحظه جمعیت حاضر، خود را جمع و جور کردند. امام گفتند: برویم شما درس بفرمایید و در خدمتتان باشیم یا اینکه بنده در معیت شما به منزل برگردیم؟ حاج شیخ گفتند: بنده در منزل شما استراحت میکنم، شما تشریف ببرید، پس از درس زیارتتان میکنیم. سپس مرحوم آقا مصطفی با شیخ به خانه رفتند. اما بنده و چند تن از دوستان، چون مرحوم سید محمود مجتهدی (برادر آیت الله سیستانی مرجع تقلید که این دو برادر هم از شاگردان و یاران حاج شیخ مجتبی بودند) و مرحوم سید عبّاس سیدان (برادر خانم آیه الله سیستانی) و شیخ محمدرضا حکیمی (که تعبیر ” امام خمینی ” را نخستین بار در دوران تبعید امام در دهه ۴۰ بکار برد) و … همراه امام، به درس ایشان رفتیم.
طلّاب به اندازهای بودند که ما جایی برای نشستن جز در آخر مدرس و با فشار و سختی نیافتیم. درس آن روز بحسب اتفاق، بحثی بود که اشکالات وارده بر آن مطالب را از شیخ استاد شنیده بودیم. ما گاه در مشهد، نظریات شیخ را میگرفتیم و در درس آقای میلانی بر همان اساس، اشکال میکردیم. سیّد محمود (مجتهدی سیستانی) که فاضل و مستشکل زبردست و شیرینی بود گفت: حیدر آقا، اشکال میکنی یا اشکال کنم؟ گفتم شما خودت اشکال کن. چرا منِ لباس شخصی؟ سید محمود از همان آخر مدرس، چند اشکال به امام کرد. امام پاسخ دادند و چند جمله رد و بدل شد و ما از باب ادب، به بحث فیصله دادیم زیرا اختلاف نظر اصولی در اینجا، بر پایه مبانی کلامی بود و در یک جلسه، قابل حل نبود. درس که تمام شد طلبهای به سوی ما آمد و گفت: آقا میفرمایند که خراسانیها جلو بیایند! خدمت امام که رسیدیم بسیار مهربان با ما حالپرسی کردند. یکی گفت: آقا! از کجا دانستید که ما خراسانی هستیم؟ امام با لبخندی شیرین فرمودند: اشکال، خراسانی بود! و مبلغ صدتومان که آنموقع خیلی بود، عنایت کردند. سید محمود خواست پول را تقسیم کند. گفتم حضرت عبّاسی، همه، حقّ خودت است! پس از درس به سوی خانه امام رفتیم.
* این رفتار آقا شیخ مجتبی، یک انتخاب سیاسی بود؟
فراتر از اینها بود. ایشان همان سحرگاه به من فرمودند: الساعه به آقای خمینی، رجوع کنید؛ و وقتی پرسیدم آقا چگونه هم در عرصه اصول معارف، نقد کنیم و همزمان از ایشان تقلید کنیم؟ فرمود مگر شما در اصول عقائد از کسی تقلید میکنید؟! میان همه فقهای روز، کسی از آقای خمینی، متعبّدتر به کتاب و سنّت نداریم، و منافاتی با تفاوت نظر علمی ما و ایشان ندارد!
این همه سعه صدر و آزاداندیشی از دو طرف، الگوی خوبی برای همه دانشگاههای جهان است و کاش بیاموزیم.
حتی پس از تبعید امام که خیلیها کم کم از مبارزه کنار کشیدند، استاد ما تا آخرین لحظه عمر شریفش، آنچنان پایدار در دفاع از حضرت امام بود که حتی بعضی از شاگردان خود امام هم نبودند و وقتی امام به نجف رفت، دیگر آن عده از مبارزه کنار کشیدند.
به فضل خدا بنده به هدایت چنین موجود آسمانی در آن ایّام غربت حضرت خمینی که مقلّدان امام، خیلی بیش از شاگردان خاصّ ایشان نبودند، به قم رفتیم و با امام، بیعت کردیم و از آن روز که هنوز نهضت جدی امام شروع نشده بود، فرمانبر امام بودم و تا رحلت او از این خاکدان، همه چیز خود را نثار هدف حضرتش کردم. پس از پیروزی هم، چون فرمان جبهه و جهاد داد، همه فرزندانم که یک بیک به حد تکلیف میرسیدند و بلا فاصله در خطّ مقدّم جبهه حاضر میشدند.
* اگر از همان آغاز نهضت امام خمینی، این سفر و بیعت با ایشان صورت گرفته پس حلقه تفکیک معرفتی خراسان، ربطی به تفکیک دین از سیاست ندارد و نباید خلط شود؟
معلوم است. مرحوم حاج شیخ مجتبی تا آخر عمر پای حضرت امام ایستاد و در دوران غربت و تبعید ایشان، تصویر امام را در منزل خود نصب کرده و بدون هیچ تقیهای، به صراحت از ایشان دفاع میکرد و بهمین دلیل هم مورد بی احترامی روحانیون وابسته به دربار بود. از آن بیعت ببعد، در رکاب نهضت بویم. خودم و همسرم از سال ۴۱، منزل را پایگاه تکثیر و پخش اعلامیهها و نظرات امام کرده، و قبل و پس از انقلاب در خدمتش بودیم و خدای را سپاس که یک لحظه شک نکردیم، از خرداد۴۲ تا خرداد ۶۸.
انتهای پیام/
https://tehran-24.ir/?p=118664