تهران۲۴- عطیه همتی: بعد از انتشار تصاویر توهین آمیز به مقدسات اسلامی در نشریه «شارلی ابدو» و بعد از آن وقوع یک حادثه تروریستی در دفتر این نشریه، جریان اسلام هراسی، از سوی مقامات و رسانههای غربی قوت گرفت. بعد از این حوادث رهبر انقلاب تصمیم گرفت خطاب به جوانان غربی نامه مهمی بنویسد و آنان را مخاطب خود قرار دهد. نامهای که در آن از جوانان اروپایی و آمریکایی خواسته بود به دور از گزارههایی که در رسانهها منتشر میشود سراغ اسلامشناسی بروند. نامهای که یکی از سندهای فرهنگی جمهوری اسلامی است و میتوانست با تبلیغات فرهنگی درست و دیپلماسی موثر تبدیل به یکی از مهمترین فراخوانهای بینالمللی در جهان باشد. هفته جوان بهانه ای شد تا دوباره سراغ این موضوع برویم و ببینیم اصلا چرا این نامه نوشته شد و چرا آنطور که شایسته آن بود به دست مخاطبین هدف خود نرسید. با مهدی خانعلیزاده دکترا و پژوهشگر روابط بینالملل در این باره گفتگو کردیم.
یکی از سوالات همیشگی درباره نامهای که رهبر انقلاب خطاب به جوانان اروپایی و غربی نوشتهاند این است که اصلا چرا این نامه نوشته شد؟ و هدف پشت آن چه چیزی بود؟ اصلا چه نیازی حس شد که رهبر انقلاب اقدام به نوشتن این نامه کرد؟
جنگ جهانی دوم در اروپا که خاتمه یافت، یکسری ارزشها را از بین برد و یکسری ارزشهای جدید ایجاد کرد و اروپای نوینی که ما میشناسیم، حاصل همین نظم پسا جنگ جهانی دوم است. یکی از محورهایی که شاید میتوان در این زمینه بحث را جلو برد عدم ارتباط واقعی کشورهای اروپایی با اسلام است. یعنی اساساً باورهایی که در ارزشگذاری مقامات اروپایی برای رسانه، پیگیری آموزش و برای همه اینها شکل گرفت، اساساً یک واحد سیاسی به اسم اسلام و یک نهاد بینالمللی به اسم اسلام را در نظر نگرفت.
این ماجرا به صورت کج دار و مریز پیش میرفت؛ بنابراین شناخت خاصی نه از مثلاً کشور ایران و نه از مفهوم اسلام در فضای کشورهای اروپایی تا پیروزی انقلاب اسلامی وجود داشته است.
انقلاب اسلامی که پیروز شد، کشورهای غربی و جهان غرب یک احساس نگرانی از این ایدئولوژی کردند. یعنی حس کردند اگر قرار باشد به این تلاشی که برای شکلگیری این جهان مدرن خودشان در فضای اروپا انجام دادند، یک آسیبی برسد و یک قدرتی باشد که بتواند این را کنار بزند و منطق خودش را اعمال کند، آن اسلام است. همین برداشت باعث شد که تقریباً بعد از پیروزی انقلاب اسلامی اساساً مفهوم اسلامهراسی و اسلامستیزی شکل بگیرد. قبلش هم بوده اما به صورت طبقهبندی شده و صورتبندی شده بعد از پیروزی انقلاب اسلامی شکل گرفت.
همین مسئله باعث شد که اسلام و رویکردهای اسلامی تبدیل به یک ضد ارزش در جهان اروپا و جهان غرب شوند. رسانههای رسمی به صورت جدی پای کار این ماجرا آمدند و آموزش رسمی و همه تبلیغات رسمی این را دنبال کردند. اما به این ماجرا یک خدشه وارد شد. مهاجرت مسلمانها در کشورهای مختلف اروپایی زمینه را برای این فراهم کرد که یک شناخت واقعیتر نسبت به اسلام، رویکرد انقلابی اسلام و اسلام سیاسی شکل بگیرد که آن قصدی که حکام اروپایی داشتند، کنار گذاشته شود و یک باور و نگاه جدیدی بین طیفهای مختلف فکری نسبت به اسلام در اروپا وجود داشته باشد.
این نگرانی که برای طرف غربی ایجاد شد، زمینه را فراهم کرد که دست به طراحیهای خشونتآمیز و حتی تربیت و تدوین فرایند خشونتآمیزی به اسم اسلام بزند و آن را اسلام و اسلامگرایی معرفی کند و در این زمینه بتواند افکار عمومی خودش را مدیریت کند. اینجا بود که رویدادی مثل ماجرای شارلی ابدو که اولاً با توهین به مقدسات اسلامی شکل گرفت و بعد هم یک اقدام خشونتآمیز تروریستی در واکنش به آن صورت گرفت، این را یک پکیج و یک بسته معرفی اسلام در حوزهی افکار عمومی خودشان قرار دادند. اینجا بود که نامه رهبر انقلاب منتشر شد.
یعنی اساساً ایده نگارش و ارسال نامه خطاب به جوانان اروپایی اینجا کلید خورد که این تبلیغات عمومی و رسمی که دارد در زمینه فعالیتهای اسلامی و حتی کشور ایران شکل میگیرد، واقعی نیست. چرا میگویم دلیلش این بود؟ چون بعد از ماجراهای شارلی ابدو یادم میآید یکی از رسانه های غربی تصویر رهبر انقلاب را روی تبلت به جماعت اروپایی نشان میداد و میگفت میشناسید؟ خیلیها نمیشناختند و وقتی که میگفت این رهبر ایران است و این رهبر ایران ماجرای شارلی ابدو و تبعات تروریستیاش را محکوم کرده، اصلاً آنها شوکه شدند که مگر میشود! عجیب است! یعنی رهبر مسلمان ایران از این ماجرا حمایت نکرده و این اقدام خشونت آمیز را محکوم کرده؟ از اینجا بود که شکلگیری این ایده و عملیاتی شدنش فراهم شد.
هدف محتوایی این نامه چه بود و محتوا روی چه مواردی تمرکز کرد؟
هدف از نگارش این نامه اساساً این بوده که جوان غربی و افکار عمومی ناآگاه نسبت به اسلام و رویکردهای اسلامی، متوجه شود که اسلام واقعی چیست؟ اصلاً سؤالی که خود رهبر انقلاب در نامه مطرح میکنند این است که جوانان ایرانی و مسلمان ساکن کشورهای اروپایی از ما سؤال میکنند که اسلامی که شما میگویید چیست؟ یک منبعی به ما معرفی کنید که این اسلامتان چیست. بخشهای مختلفی که رهبری در این نامه نگارش کردند عبارت است از معرفی رئوس اسلام واقعی ک نه اسلامی که از سوی رسانههای غربی و اروپایی برای جوانان اروپایی نمایانده میشود. یعنی اگر یک جوان غیرمعاند و عادی اروپایی نامه رهبری به دستش برسد و بخواند، یکسری کلید واژه و سرنخ در اختیارش قرار میگیرد که وقتی میخواهد نسبت به اسلام قضاوت کند و یا پژوهشی در این زمینه داشته باشد، میتواند روی این محورها پیش برود.
میتوانید محورهای محتوایی این نامه را به شکل مصداقی گفت تا بفهمیم کلیدواژههای اسلام واقعی از دیدگاه رهبری اگر بخواهد معرفی شود چه چیزهاییست؟
همانطور که گفتم یکی معرفی اسلام واقعی است که اسلام واقعی آن چیزی که شما از طریق رسانهها به عنوان تروریست و خشونت و اینها میبینید، نیست. اسلام چه کمکهای تمدنی به جهان کرده است؟ و همه این اتفاقاتی که صورت گرفت. مسئله بعد مسئله توهین به مقدسات است چون بعد از ماجرای شارلی ابدو تلاش کردند اینطوری معرفی کنند که اسلام یکی از نکاتی که دارد این است که نقدپذیر نیست و اساساً چیزی را نمیپذیرد؛ لذا هر انتقادی که به او بشود و هر واکنشی که به آن داشته باشی را با خشونت و ترور پاسخ میدهد. مثلاً کاریکاتور روزنامه و نشریه شارلی ابدو را به عنوان یک نقد در نظر میگیرد و بعد از آن میگوید اینها چون نقد نپذیرفتند، این اقدام تروریستی را انجام دادند.
مسئله بعدیاش نگاه مثبت اسلام نسبت به خیزشهای ضداستعماری را رهبری مطرح میکنند. ببینید الان جهان بعد از فروپاشی شوروی به دلیل تسلط نگاه لیبرالیستی و سرمایهداری که دارد به سمتی رفته که جنبشهای آزادیخواهانه و جنبشهای مترقی -که اسمش را میگذارند جنبشهای چپ ولی لزوماً چپ نیستند- و جنبشهایی که ضد استعمار فعالیت میکنند، رونق گرفتند. در این زمینه رهبری اشاره کردند که اساساً یکی از بنیادیترین و قدیمیترین جنبشهای ضداستعماری اسلام است و واکنش نشان میدهند و توضیح میدهند که علتش چیست. یکی از علتهایی که جهان غرب الان دارد علیه اسلام فعالیت میکند، همین است. برای اینکه اسلام حامی این جریانهای آزادیطلب است.
مسئله بعدی این است که رهبری میگویند پیش داوری منفی بر اساس رویکرد رسانههایتان نکنید. حتی این لفظ رهبری است که میگویند اجازه ندهید ریاکارانه تروریستهای تحت استخدام خودشان را به عنوان نمایندگان اسلام معرفی کنند و بعد توصیه میکنند بروند منابع دست اول را مطالعه کنند.
اگر دقت کنید نامهای که رهبری نوشتند، اتفاقاً نامه بلندی هم نیست، نامه کوتاهی است. چندان محورهای طولانی ندارد. صرفاً رهبری یک واکنشی نسبت به آن موج منفی تبلیغات نشان میدهند و بعد درخواست میکنند و این ظرفیت و این بستر را ایجاد میکنند که شما اگر میخواهید اسلام واقعی را بشناسید، این محورها وجود دارد و در این زمینه شما میتوانید فعالیت خودتان را پیش ببرید.
به نظر شما میتوان از اقدام به نامه نوشتن رهبری اینطور برداشت کرد که کمکاری دستگاهای فرهنگی ما بوده که رهبری خواسته جبران کند؟ بالاخره ما نتوانستیم آن طور که درست است اسلام را در تولیدات فرهنگیمان صادر کنیم. یا نه یک نیاز جداگانهای را رهبری احساس کردهاند که باید چنین نامهای توسط رهبر جمهوری اسلامی ایران به عنوان مهمترین کشور اسلامی و شیعی منطقه نوشته میشد؟
نکته اول صد در صد درست است. دستگاههای فرهنگی ایران به طور ویژه و کلاً جهان اسلام به طور عمومی در زمینه نمایش اسلام به افکار عمومی جهان کمکاری کردهاند. الان دو خوانش از اسلام به جهان روایت شده است. یک خوانش اسلامی است که ما به آن اسلام آمریکایی میگوییم. چیزی که ماه رمضانها جشن میگیرد، کنسرت موسیقی برگزار میکند، در آن احکام و عبادات و اینها ندارد، بسیار با قدرتهای استکباری سر سازش دارد و یک اسلام لیبرالی که کاملاً در خدمت و در راستای منافع نظم بعد از جنگ جهانی دوم است. یک اسلام دیگر اسلام خشونتآمیز و تروریستی است که جهان را تحت تأثیر قرار میدهد، در افریقا خون به پا میکند، آسیا را درگیر کرده، در منطقه غرب آسیا که به طور ویژه درگیری خشونتبار ایجاد کردهاست. ما این دو خوانش را از اسلام در جهان داریم.
اما انقلاب اسلامی ایران الگوی سومی را مطرح کرد که در واقع میشود گفت این خوانش دوم و اسلام خشونتبار پاسخی برای منحرف کردن آن بوده است. اسلامی که در آن سر سازش با استکبار ندارد، کاملاً مقید به احکام دینی هست و آرمانهای فلسطین و جنبشهای آزادیخواه را هم دنبال میکند، اما به هیچ عنوان خشن نیست، به هیچ عنوان قصد کشورگشایی ندارد، به هیچ عنوان مغایر با حقوق و ارزشهای جهانشمولی مثل آزادی، فرهنگ و اینها نیست. این الگویی بود که انقلاب اسلامی ارائه کرد.
متأسفانه به دلیل ضعف مفرطی که ما در تبلیغات داشتیم نتوانستیم خوب عمل کنیم. من اگر بخواهم مصداق امروزیاش را بگویم این اتفاقی که در سفارت ایران در انگلستان افتاد، همین بود. ما از افراط اینکه در دامن تبلیغات اسلام خشن نیفتیم، به اسلام لیبرال و همه چیز آزاد تبدیل شدیم. اگر حتی جشن ۲۲ بهمن و پیروزی انقلاب اسلامی میخواهیم در سفارت جمهوری اسلامی ایران برگزار کنیم، سراغ پیانونواز و… میرویم. انگار جشن مثلاً استقلال کنگو است یا جشن سالگرد استقلال کانادا از استعمار بریتانیا است. هیچ مشخصه ویژهای که انقلاب اسلامی را پررنگ کند، ندارد. در همین زمینه نامه رهبری نگارش شد و متأسفانه همین نامه هم که قرار بود این کمکاری و جهتگیری غلط را تصحیح کند، خودش درگیر این جهتگیری غلط شد. یعنی به جای اینکه دستگاهای فرهنگی تلاش کنند آن را به دست مخاطب خودش، یعنی جوانان غربی و اروپایی، برسانند، درگیر حواشی و سازمانسازیهای داخلی هزینهبر هزینهسوز زمانگیر شدند. یعنی ما به جای اینکه تلاش کنیم نامه رهبری به دست جوانان غربی برسد، درباره نامه رهبر به جوان غربی کتاب نوشتیم! درباره نامه رهبری به جوانان غربی جشنواره برگزار کردیم! همین یکی دو ماه پیش مرکز اسلامی لندن یک کتابی از یک پروفسور انگلیسی به نام آقای شکسپیر رونمایی کرد که باز هم درباره خود نامه بود.
همین اتفاقی که درباره «جهاد تبیین» دارد میافتد و همه عادت داریم رویکردها و اقداماتی که رهبری، راهبردی انجام میدهند را تبدیل به کلیشه کنیم و از آن معنا تهی کنیم. که البته برای جهاد تبیین خود رهبری وارد شد و مخالفت علنی با تصویب و اختصاص بودجه مجلس انجام داد. اما باید دستگاههای فرهنگی پاسخ بدهندکه الان که مدتی هم از نامه گذشته است چند درصد جوانان غربی نامه رهبری را خواندهاند و اصلاً به گوششان رسیده که رهبر ایران در یک حوزه اندیشهای متنی نوشتند که آنها را مورد مخاطب قراردادهاست؟ اصلاً نه افکار عمومی! چقدر از اندیشمندان، دانشگاهیان و دانشجویانی که مثلاً دارند مطالعات غرب آسیا میخوانند، این نامه به دستشان رسیده؟ متأسفانه باید بگویم تقریباً هیچ! چون همان سیستم ناکارآمد فرهنگی و دیپلماسی فرهنگی در خارج از کشور هم شرایط را به سمتی برده بود که رهبری شخصاً دست به کار شوند و نامه بنویسند، الان هم این نامه را به همان سیستم بروکراتیک غلطی که خودشان داشتند، تبدیل کردند.
این نامه به لحاظ محتوایی برای یک جوان غربی چه جذابیتهایی میتوانست داشته باشد که آن خلأ درونیشان با آن جبران شود؟ یا بهتر بگویم به نظر شما قلاب این نامه که جوان غربی را دعوت به اسلامی میکند کجاست که میتوانست او را درگیر جستجو برای اسلام واقعی کند؟
یکی از ارزشهایی که گفتم بعد از جنگ جهانی دوم در غرب و اروپا مستقر شد، مادیگرایی بود. یعنی ماتریالیسم به طور کامل. حتی دو اندیشه اصلی که در جنگ سرد با هم درگیر شدند، مارکسیسم یا کمونیسم با لیبرالیسم، جفتشان مادیگرایانهاند و اساساً ارزشهای معنوی، ارزشهای حسی و برداشتهای روحیگرایانه کنار گذاشته شدند. آن سابقه منفی هم که به دلیل اقدامات نادرست کلیسا وجود داشت، به این دامن زد؛ تا جایی که حتی وقتی یکی از سران مکتب فرانکفورت که خودش تبعیدی هیتلر بود و از آلمان فرار کرده بود و به آمریکا رفته بود، وقتی بعد از جنگ جهانی دوم به آلمان برمیگردد و به این رویکرد کاملاً مادیگرایانهای که کشورش بعد از جنگ جهانی دوم پیش گرفته، انتقاد میکند، در دانشگاه هو میکنند، میوه گندیده به سمتش پرت میکنند و میگویند ما دنبال پیشرفتیم و این حرفهایی که روح مادی نیست و باید نگاه معنوی داشته باشیم و دنبال آرامش باشیم، اینها حرفهای بیهودهای است. ما میتوانیم توسعه صنعتی-اقتصادی داشته باشیم و به آرامش برسیم. یعنی اینقدر فضا جدی و بسته بود.
بعد از اینکه این جریان گذشت، در سالهای گذشته، مخصوصاً در دو سه دههی اخیر، غرب یک گمشدهای به اسم آرامش روحی-روانی دارد. تمام این دامن زدن به این روانشناسیهای موفقیت و کنفرانسها و سمینارهایی که در این زمینه برگزار میشود، به همین دلیل است. یک گمشدهای به اسم آرامشبخشی و معنویت در کشورهای غربی و اروپایی حس میشود. اسلام بسیار نسخه جذابی در این زمینه ارائه میکند و حال خوبی که ارائه میدهد. حتی آن نسخه اسلام آمریکایی هم به صورت حداقلی یک رویکرد معنویگرایانه دارد که میتواند آن قطعه مفقوده پازل زندگی جوانان غربی را پر کند. به همین دلیل بود که میدیدیم در سالهای گذشته گرایش به اسلام بسیار زیاد شده است. همین چند روز پیش یک خبر آمد که «کلارنت سیدروف» بازیکن معروف هلندی فوتبال مسلمان شده است. وقتی به ظاهر قضیه نگاه میکنیم، میبینیم که شاید همان نسخه اسلام لیبرال باشد که احکام ندارد، استعمارستیزی و استکبارستیزی ندارد، ولی علت گرایشش چیست؟ حتی متنی که خود سیدروف نوشته بود این بود: که همسرم من را با اسلام آشنا کرد و من توانستم حس آرامش بگیرم. یعنی آموزههای اسلام حتی به صورت حداقلی و غیر دقیق هم میتواند زمینه را برای پر کردن این خلأ عدم وجود معنویت و آرامش فراهم کند.
یعنی حتی گزارههای اسلامی در ضعیفترین نسخه خودشان میتوانند تاثیرات عمیق بگذارند؟
دقیقاً. چون آن نسخهای از اسلام ارائه میشود که مخالف پیشرفت نیست. نسخه اسلام داعشی است که مخالف توسعه است. اما اسلامی که به طرف غربی توصیه میشود، میگوید تو توسعهات را داری، دستاوردهایت داری، رفاه و پیشرفت علمی و پژوهشی و… را داری، حتی آزادیهای فردی و اجتماعیات را داری، اما یک خلائی به اسم معنویت داری که من این خلأ را با این نسخه از اسلام حل میکنم. در کشورهای غربی یک آماری بود که فرانسه که یکی از اسلامستیزترین کشورهای اروپا است، بعد از مسیحیت دومین اکثریت دینی را مسلمانان تشکیل میدهند و شما جماعتشان و اجتماعاتی که برای مسلمانان شکل میگیرد را میبینید. هرجا در کشورهای اروپایی بروی، میتوانی راحت غذای حلال پیدا کنی. و این رو به گسترش بود.
نامه رهبری اگر واقعی و با جریان درست به دست جوانان غربی میرسید، میتوانست زمینه را برای بالا گرفتن و هدایت درست این معنویتخواهی و نیاز به فضای معنوی از سوی جوانان غربی و افکار عمومی فراهم کند و از آن طرف آن را به سمت نسخه اصلی بیاورد.
اتفاقی که برای ادواردو آنیلی در اروپا افتاد این بود که چون اسلام شیعه امام خمینی و شیعه انقلاب اسلامی ممانعتی از اینکه فرزند سرمایهدار برتر ایتالیا باشی هم ایجاد نمیکرد و ضمناً آن مشکلات و خلأهای معنوی را جبران میکرد، برایش جذاب بود.
اگر نامه رهبری درست به دست جوانان غربی میرسید، میتوانست این مسئله را به صورت حداکثری هماهنگ کند، نه چیزی که مثل الان به صورت حداقلی داریم و کشورهایی مثل امارات، قطر و حتی اردن دنبالش هستند. اگر یادتان باشد یک کلیپی چند سال پیش از پادشاه اردن منتشر شد که در پارلمان اروپا درباره اسلام صحبت میکند و میگوید اسلام، دین پیغمبر ما چنین است و آن اسلام رحمانی خودش را روایت میکند که با تشویق جدی اعضای پارلمان اروپا مواجه میشود.
اگر این نامه به دست جوانان غربی و به دست جامعه هدف خودش میرسید و به مخاطب اصلی خودش منتقل میشد، ما الان یک نسخه واقعی از اسلام روحانی و معنویتگرا در اروپا داشتیم.
با اینکه نامه به شکل شایسته و درستی به دست جوانان غربی نرسید در همین مواجهههای حداقلی توانست بازخوردهای قابل توجهی داشته باشد؟ کسی بوده که بگوید من تحت تاثیر قرار گرفتم؟
برای خود نامه بدون اینکه کسی کاری برایش انجام دهد، به صورت خودجوش برخی افراد توانستند به دست بعضی جوانها برسانند. اما بسیار حداقلی بود. یعنی ما در تعاملات بینالمللی که داشتیم و بررسیهایی که میکردیم، کسانی که این نامه به دستشان رسیده بود، کاملاً نگاه و ظرفیتشان نسبت به ایران عوض شده بود. واکنشهایی که میدادند گواه این بود. مثلاً یکی از افراد رهبر یکی از گروههای ضد جنگ در ایالت ویرجینیا بود که من با او در ارتباط بودم. میگفت اصلاً من این کلمات را درباره اسلام تاکنون جایی ندیده بودم و اصلاً اطلاع نداشتم از اسلام چنین خوانشی هم وجود دارد.
به صورت مصداقی کدام موارد خیلی مورد توجه قرار گرفت؟
مثلاً تحلیلی که رهبر انقلاب از آزادی بیان و توهین به مقدسات مطرح کرده بودند و گفته بودند نقد مفاهیم فلسفی اسلامی و احکام اسلامی هیچ مشکلی ندارد ولی این نسخه از توهین به اسلام که به شما عرضه شده غلط است، این در ذهن آن بنده خدا اینطور بود که اسلام یک فرقهای است که هرکس استانداردهای این فرقه را نپذیرد، از نظر آن فرقه معاند و خارجی محسوب میشود. که با این نامه فهمیده بود نه! مفهوم توهین فرق دارد چون وقتی برخی از احکام اسلامی هم به صورت شخصی تفسیر شود، معنای نادرستی دارد. به طور مثال من خودم یک مصاحبهای با یک شبکه اروپایی داشتم و آنجا به من گفتند شما در قانون اساسیتان آمده که زنان نمیتوانند رییس جمهور یا مقام سیاسی شوند. گفتم نه چنین چیزی نیست. آنها از واژه استفاده کردند و گفتند شما نوشتهاید باید «رجل سیاسی» باشد. من توضیح دادم این رجل سیاسی ترجمه عربی نباید بشود که یعنی مرد سیاسی! بلکه به معنای سیاستمدار است. این در حوزه توهین به مقدسات هم پیش میرود.
به نظر شما باید برای این نامه چه کارهایی میشد که نشدهاست و چه کارهایی باید انجام شود تا نوشتار رهبری درست به دست مخاطبش برسد؟
کلمهای وجود دارد به نام «صفرشویی» من همیشه این واژه را برای وزارت خارجه به کار میبرم، الان به صورت اختصاصی برای دیپلماسی فرهنگی به کار میبرم. ما نیاز به صفرشویی داریم. یعنی از ابتدا تعاریف، ماموریتها و راهبردهایمان را بازتعریف کنیم. ما چیزی داریم به نام سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی که این وابستههای فرهنگی کشورمان را در خارج از کشور مدیریت میکند. اینها ته کاری که میکنند، این است که مثلاً در بهترین حالت یک نماز جمعهای برگزار کنند یا ۲۲بهمن یک شکلاتی پخش کنند، یک ناهاری بپزند، یک غذایی بدهند و اینها.
این اتفاق اصلاً اتفاق جذابی نیست که دیپلماسی فرهنگی اینقدر کلیشهای باشد این اتفاق میتواند رقم بخورد که بنا بر بافت فرهنگی هر کشور تبلیغات صورت بگیرد. آمریکای لاتین متفاوت از آمریکای شمالی است، اروپای غربی متفاوت از اروپای شرقی است، آفریقا متفاوت از غرب آسیا است، آسیای میانه و شرق آسیا متفاوت از اوراسیا است، همه اینها بافت فرهنگی خودشان را دارند. یکی از دوستان مثال میزد و میگفت شما اگر بخواهید یزید را در آمریکای لاتین طبق این چیزی که ما در ادبیات فارسی داریم صرفاً با ترجمه معرفی کنید، شخصیت مثبتی میشود. اینکه اهل رقص و آواز و حیوانبازی و این چیزهایی که برای ما مذموم است بوده.
یعنی دیپلماسی فرهنگی ما باید برای هر منطقهای در جهان ارائه متفاوتی از اسلام داشته باشد تا بتواند درست عمل کند؟
یعنی اگر میخواهیم درباره قیام امام حسین (ع) علیه یک ظالمی به نام یزید صحبت کنیم، اگر در غرب آسیا و جوامع اسلامی است بر عدم رعایت احکام اسلامی از سوی آن حاکم تأکید میکنیم، در آمریکای لاتین که سابقه مبارزات ضد استعماری علیه آمریکا و جهان استعمارگر را دارد، باید ظلمستیزیاش را تبلیغ کنیم. باید بر وجهه ظلمستیزی قیام امام حسین تاکید کنیم علت اینکه شهید سلیمانی در آمریکای لاتین بسیار محبوب هستند، در صورتی که دغدغه داعش و مبارزه با تروریسم اصلاً آنجا دغدغه مطرحی نیست، از منظر مبارزه با استعمارگر است به همین دلیل است که محبوبیتش در آن منطقه بسیار بالا است، همین موضوع درباره شرق آسیا متفاوت است. فهم اینکه نگاه انقلاب اسلامی، نگاه اسلامگرایانه و نگاه اسلام سیاسی در هر بافت فرهنگی و منطقه فرهنگی باید متفاوت از جاهای دیگر باشد و صرفاً با ترجمه و یک نسخه واحد از مرکز نمیشود این مسیر را پیش برد، این خیلی کمک میکند که آن اتفاق واقعی که در زمینه صفرشویی رویدادهای فرهنگی و دیپلماسی فرهنگی کشورمان نیاز داریم، رقم بخورد. یعنی چه؟ همین نامه رهبری در فرانسه باید تأکید بر محورهای خاصی از آن مثلاً مسئله توهین به مقدساتش باشد، چون مسئله آزادی بیان در کشور فرانسه که مهد روشنفکری و ستون فرهنگی اروپا است اهمیت بیشتری دارد. همین ماجرا باید محور مقابله با قدرتهای زورگو در نامه برای آمریکای لاتین پررنگ شود. یعنی لزومی ندارد به توهین به مقدسات آنجا پرداخته شود. چرا که نه تنها دغدغه نیست، حتی ممکن است بدفهمی ایجاد کند. حتی شاید انحراف در برداشت و دریافت ایجاد کند.
ما اگر این را بفهمیم که هر بافت فرهنگی نیاز به فعالیت متفاوتی دارد، نیاز به طراحی متفاوتی دارد و قرار نیست یک ستادی در تهران زده شود، دفتر و دستک و پول و بودجه بگیرد و چهارتا مترجم هم استخدام شوند و بگوییم کار پیش برود و همه جا هم یک نسخه بدهد. بعد هم بگوییم ما فلان حرف را به هزار یا دوهزار نفر رساندهایم. این کاری است که تا الان انجام شده و متأسفانه باید دوباره تأکید کنم که به معنای واقعی تقریباً هیچ اتفاقی در این زمینه نیفتادهاست.
به عنوان سوال آخر رهبری یک نامه دوم هم نوشتند، هدف این نامه دوم چه بود؟
نامه اول بعد از ماجرای شارلی ابدو بود که خطاب به جوانان اروپایی بود. این پیوند فرهنگی که بین اروپای غربی و آمریکای شمالی وجود دارد و تقریباً میتوان گفت مخاطب مشترکی در این زمینه هستند، شرایط را فراهم کرد تا نامه دوم خطاب به جوانان اروپا و آمریکای شمالی نگارش شود. چون این مفهومی که بعد از آن جریانات اسلامستیزانه در غرب اتفاق افتاد، تسری پیدا کرد و تحلیلی بود که مبدأ و منشأ این اتفاقاتی که در اروپا افتاده به خاطر آمریکای شمالی و به طور واضح آمریکا و کانادا است. چون مکزیک زیاد در این زمینه ورودی ندارد. علت نگارش نامه دوم همین بود. خیلی هم جالب است در نامه دوم تأکید رهبری بر همین است که تلاش شده تا اسلام دشمن ترسناک شما معرفی شود. یعنی محور اصلی که رهبری در نامه دومشان دارند همین مسئله است. چیزی که برداشت من از علت نگارش نامه دوم است این است که دعوت و فراگیری این نامه را از آن رویداد تروریستی درباره نشریه شارلی ابدو به مفهوم اسلامستیزی گسترش بدهند. یعنی از آن رویداد تاریخی فاصله بگیرند و جریان و روند اسلامستیزی و اسلامهراسی را هدف قرار بگیرند. که به نظرم متن نامه دوم رهبری هم کاملاً این را مشخص میکند که تأکیدشان روی ارائه چهره خشن از اسلام هست.
انتهای پیام/
https://tehran-24.ir/?p=116141