×

منوی بالا

منوی اصلی

دسترسی سریع

اخبار سایت

جدیدترین ها

امروز : سه شنبه, ۲۰ شهریور , ۱۴۰۳  .::.   برابر با : Tuesday, 10 September , 2024  .::.  اخبار منتشر شده : 0 خبر
تا پای جان برای ایران

به گزارش تهران۲۴، اهل فوتبال نیستم اما بیرانوند را با پنالتی‌ای که از رونالدو گرفت شناختم. مثل یک کوه توی دروازه ایستاده بود. کوهی که هیچ بادی تکانش نمی‌داد. کالجبل الراسخ. بیرانوند برای منِ دهه هفتادیِ جنگ ندیده در آن روز و آن بازی شد نماد دفاعِ مقدس. رونالدو شوت زد. توپ مثل یک جنگنده هوا را شکافت. و بیرانوند خودش را روی توپ انداخت، روی مین! روی توپی که هنوز توی مشت‌های پولادینش می‌چرخید و برای شکافتن سینه‌ی ایران در تقلا بود. بیرانوند چشم‌هایش را بسته بود و توپ، در آغوش کوه از حرکت ایستاد تا تاریخ، قدرت فرزندان حیدر کرار را این‌بار در زمین سبز فوتبال ببیند.

امروز هم منتظر حماسه بودم. حماسه‌ای از جنس ایستادگی غرورآفرینِ بیرانوندِ امام حسینی. از جوانی که همه‌مان می‌دانیم اگر در دروازه ایستاد یک تنه لشکری را حریف است. کسی که با گوشت و پوست و استخوان و رگ‌هایی پر از اعتقاد به میدان می‌آید. شیرمردی که فوتبال برای او بهانه‌ایست برای دفاع.

من از فوتبال سر در نمی‌آورم اما سوت شروع که زده شد دلم ریخت. جوان‌مردان سرزمینم به میدان زدند. نفس‌ نفسشان توی گوشم بود. عرق ریختن‌هایشان را می‌دیدم. ایستاده، فریاد بودند؛ فریاد مردانگی، وگرنه دنبال توپ دویدن که بهانه است. به تلویزیون خیره شدم و دست‌هایم را مشت کردم.

توپ دست انگلیسی‌ها بود. و چشم‌های یک وطن خیره به دوازده شیرمرد ایرانی. توپ دست انگلیسی‌ها بود و تسبیح دست مادر طارمی! آن‌ها دویدند. مثل باد. و ما ایستادیم، مثل کوه. لحظات سختی بود. باز هم می‌گویم، من از فوتبال چیزی نمی‌دانم. من فقط بیرانوند را دیدم که نتوانست گلوله‌ی توپ انگلیسی‌ها را به جان بخرد. من یک سرباز را دیدم که توی دروازه ایستاده بود و زیر بار توپ انگلیسی‌ها نمی‌رفت. یک سرباز ایرانی که برای دفاع با تمام گوشت و پوست و استخوانش دوید. و سرباز دیگری از سویی دیگر. توپ انگلیسی‌ها در اضطراب بود برای شکافتن تور. کوه‌ها به هم کوفتند و توپ تیر دروازه را رد کرد.

بیرانوند بر زمین افتاد. سرباز وطن بر زمین افتاد. من اهل فوتبال نیستم. حتی اسم آن سرباز دیگر وطن که بر گونه‌ی خونین بیرانود بوسه زد را نمی‌دانم اما دلم را لرزاند. توی چشم‌هایش امید بود و التماس. که «بلند شو دروازه را بگیر». بیرانوند از درد توی خودش پیچید. نذر یک چله ختم زیارت‌عاشورا کردم. گفتم «چله می‌گیرم اگر دوباره کوه را ایستاده دیدیم توی دروازه» فکر نمی‌کردم بلند شود. درد در رج به رج تنش زوزه می‌کشید. یاد صورت گِل‌زده‌اش افتادم در عزای امام حسین (ع). گفتم «آقا جان، توی دروازه نایستاد هم نایستاد، نذر آن چله باشد برای سر سلامتی‌اش.»

بیرانوند ایستاد. بغضم ترکید. تسبیح از دست مادرم افتاد. صورتش زرد بود و با پیرهنی خونین سرش را به خدا سپرده بود. سرباز وطن، روضه‌ی مجسم بود. دوربین فیفا روی صورتش ایستاد. سوت زده شد و ناگهان دست‌های کوه، خسته، افتاد. کی‌روش دست روی سرش گذاشت. شکست. زیارت عاشورا را آوردم. خدا را شکر. سر سرباز وطن سلامت باشد. کوه‌ها دوباره روبه‌روی باد ایستادند. توپ خوردند. گلایه‌ای نیست. اما، منِ، فوتبال نابلدِ، دهه هفتادیِ، جنگ ندیده، امشب دوباره دفاعِ مقدسی را دیدم، آن هم توی یک مربع سبز. سرتان سلامت شیرمردان وطن. خدا قوتتان بدهد.

پایان پیام/

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.